تقدیم به دوست و همشهری نازنیم:
هادی جان که بسیار به گیله مرد لطف دارند، برای همه ی مهربانیهایتان سپاسگزارم.
چو رسید نیمه ی بهمن و هوا برفی وبورانی وبارانی و یخ زد همه جاهای زمین و شده میلاد من و "هادی نازم" چو به من گفت:
که ای آرش محزون؛
بیا محض گل روی من و دیده ی آن چشم به در دوختگانی که به در دوخته و منتظرند تا که بیایی و به آوای خوش و خرم و هم اندکی از طنزخودت شاد نمایی دل ما را و همه دوست و هم یاور و یاران عزیزی که بیایندو بسی یکسره در تارنمایت بکنند سیر و چو این حالت محزون تو را خوب ببینند، شوند ناراحت و غمزده و ناخوش و بی حال شوند و بروند ناراحت و مضطرب از تارنمایت...
ای هادی خوبم؛
زتو از بهر تذکر بسی خوشحال و کمی نیز خجولم! چو از این حال پریشم بکنم ناراحتت، جان برادر؛ همه ی دلخوری و ناخوشی و زار زدن های من از بهر خودم نیست!! بدان آرش محزون که چنین زار زند، پیشتر ازاین شب و روز قهقه و شادی و هی هلهله می کرد و به دنیا نَبُدش غم و نمی خورد دمی حسرت چیزی و به دل هیچ غمی جای نمی داد و غمی بابت نان و نمک و مرغ و حبوبات نمی داشت که ای کاش، که ای کاش کنون نیز فقط غصه ای از مرغ و حبوبات و برنج و شکم و البسه و اغذیه می داشت.....
باری به تو ای هادی خوبم؛
چه بگویم، چه کنم تا که شوی شاد، بگویم به جهان هیچ غمی نیست؟ کسی ناراحت از کرده ی کار بشری نیست؟ تو خود عابدی و زاهدی و فلسفه دانی و همه علم بدانی وببینی که چه سان خون همه مردم نادار به شیشه است و بسی حرص خورند و زسر صبح به شب زار زنند وهمگی در پی کارند و همه در تب یک لقمه ی ناچیز به کارند و ندارند در این گردش پرگار دگر چاره ای و سخت بکوشند برای شکم اهل و عیال و دو سه تا طفل دبستانی و هم دیپلم بیکار.....
القصه؛
برایت بنویسم که دگر غم نخورم، شادی کنم، بشکن و رقص و دوسه تا سوت زنم تا بشوی شاد و دمی از همه ی درد الم دور شوی، غنچه ی لبهای تو را بازکنم، ناز کنم، بی خودی هی رغبت آواز کنم، باز بخوانم دو سه تا" داش دالا دیش دام" و دگر گریه و غم را به کناری بگذارم برود در پی گورش و نیاید به سر هیچ عزیزی که همی آید و اینجا و رود باز، الهی که همه درد تو و هرچه عزیزان من از تن برود بر سر ان مردک میمون بخورد تا بشود کور، شود زودترک سمت و سوی گور روانه....
آوخ؛
که ندانم ز چه روتا که بخواهم بنویسم که هوا خوب شد و برف بیامد ، چه هوایی است!! بیا دم بدهیم باز ستانیم، کمی بازدم و لذت و شادی کنیم و زندگی نیک بیاغازیم و کم از دم ودود و مملی یاد کنیم، بازکنم یاد، ز آن مردک ملعون که بیامد و همه نعمت الله ببرد و به کجاها که ندانم و تو دانی و همه مردم برنا......
ای دوست؛
دگرنیک و غزلخوانم و شادم که دگر نیست غمی در دل من، تا که مرا هست چونان ناز گلی مثل تو در باغ و سرایم که بیایی و دمی با من و این تارنما همره و همراه شوی، شاد نباشم؟ ز چه رو خرم و آباد نباشم؟ تو گلی، نازی و من مثل تو گلهای عزیزو خوش و خرم چودر این خانه ی محزون دلم هست دگر هیچ نخواهم ز خدا، شاد شوم با دو سه خط نامه و پیغام وکمی شوخی و طنز از همه ی درد و الم دور شوم، باز شوم شاد و دوباره ز سر صبر کنم زندگی و منتظر وعده ی خورشید شوم، آه ندانی که چه سان شاد از آن "میل" *شدم ، وعده ی ما باد به روزی که رود سردی و سرما و رویم گردش و تفریح کنیم در" کوهِ لیلا" که بَدان نیز ِبدان کوه که لیلاست !!بگویند و بخوانند کوهِ ِلیِله....(1)
الغرض ؛
نیست غمی، هر چه که بوده است، برفته است دگر هیچ نشانی زغم و غصه مرا نیست عزیزم، گل من شاد بمان و ز هوای خوش گیلان من و شهر خودت خوب بنوش و همه جا نیک برو، شیک بیا و به دلت راه مده درد و غمی تا که کنی شاد، دل مرده ی هر آدم گریان و ستم دیده و غمدیده ی ناشاد!!
پی نوشت:
1-گردشگاه شهر زیبای من لنگرود، جایی است که ازروزگاری دوربه آن " لیلا کوه " می گفتند و در گفتار روزمره آنجا " لیلوُ کوه" هم نامیده می شد.افسوس عده ای که دوست دارند تمام واژه هارا عربی بخوانند سالهای زیادی است که آن جا را به غلط " لِیلِه کوه " می نامند.متاسفم!
* - دوست گرامی "هادی عزیز" در ای میلی بسیار به گیله مرد ابراز لطف داشتند، این نوشته پاسخی است به محبت ایشان.