به سلامتي اين روزا توي همه جاي مملکت مراسم آشتي کنان به مناسبت هاي مختلف به راهه نمونه شم آشتي کنان امير قلعه نويي ودايي وايضاعلي دايي با علي کريمي اما من ميخوام از يه آشتي کنان به زعم بعضيا ناموفق وبه عقيده خودم موفق براتون بنويسم،بخونيد:
روزگاري بود ما با يه بابايي خيلي قاطي بوديم واصلا من و تو نداشتيم ،اين داستان چند سالي ادامه داشت تا دو سال پيش که طرف ماهيت اصلي خودش رو به ما نشون داد واز اون به بعد ديگه اين رابطه از طرف ما قطع شد اون بنده خدا هم که آدم خيلي دين داريه خيلي از اين مسئله ظاهرا ناراحت بود خلاصه گشت وگشت وگشت تا زد واين وسط هفته گذشته پدرش به رحمت خدا رفت (خدايش بيامرزد در همين جا گواهي ميدهم از اون خدا بيامرز چيزي جز خوبي نديدم وحساب پسرش از او کاملا جداست) ما هم از يه طرف به خاطر حضور طرف دم درمسجد به عنوان صاحب عزا(تنها فرزند ذکورش همين بابا بود) واز طرف ديگه احساس وظيفه به خاطر اون خدا بيامرز سر دوراهي مونده بوديم که چه کار کنيم مونديم ومونديم تا روز هفت ،مطلع شدم ساعت دو و نيم مسجد فلان درقم! دردسرتون ندم ساعت دوازده ظهر ماشين رو روشن کردم وراه افتادم به سمت قم دقيقا ساعت دو بعد از ظهر دم در مسجد بودم منتظر شدم تا درمسجد باز شد و به محض باز شدن رفتم به کساني که منو ميشناختن تسليت گفتم ورفتم يه گوشه اي که کم رفت وآمد بود نشستم تا ته مجلس همونجا بودم ودر آخر از درپشت راه افتادم تا با رفيق سابق روبرو نشوم به محض رسيدن سر خاک چند نفر از آشنا يان به طرفم آمده و گفتند از طرف مقابل همه چي حله فقط پنجاه درصد از طرف تو باقيه بايد راه بيفتي !!!من که ديدم تموم برنامه هام در حال به هم خوردنه وهر کاري مي کنم داره جريان آش خاله ته ..........پيش مياد يه بهونه اي آوردم واز دست شون فرار کردم ونشستم پشت فرمان وتا خود تهران پشت سرم رو هم نگاه نکردم.
حالا رسيديم به اين موضوع آشتي علي دايي وکريمي،کريمي رو با زور طوري که توي عکسها هست ميبرن پيش سلطان علي دايي وزورکي آشتي شون ميدن آخه بابا وقتي حتي خواجه شيراز هم از جريان اين دو نفر باخبره چه اصراري داريد عکس اين مسئله رو جلوه بديد زورکي که نمي شه کسي رو دوست داشت ميشه ؟نه ميشه؟نه حتماشما به من بگيد ميشه؟
نميشه ديگه بابا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر