پیشنهاد می کنم دو بار با رعایت خواندن بحر طویل بخوانید.//گیله مرد//
چندی است که این روح پریشان که شود صبح به شب زار و زند داد وهوار و دو سه تا حرف درشت و کمی هم فحش دهد بر بد ایام و نویسد دوسه خطی به تو پیغام وبگوید که چنین کن که چنان است، نکن گوش، ببین حال همه مردم خوشبخت و کمی روحیه گیر و بسی از حال بدت آی برون و به سیاست تو ببر بهره ای از هوش و حواس و هنر مردم سامان و دگر هیچ میندیش که این حرف و خبرها که بیاید همه از فهمِ کم و مردم دون و بود از دلخوری و فال سیاه و کمی هم از بدی و زشتی ادراک من است، نیز به ما بگذرد و صبح شود این شب تیره، دگر از تیرگی و زشتی این روز بد و بخت سیاه و شب تیره پس از این هیچ نمانند نشانی!!
القصه؛
چون آمد دو سه تا جمعه و چند روزِ خوشِ گشت وگذار و همه رفتند به املاک خودو سر بزدند بر همه آبا و نیا و دوسه تا خاله و عمه به دهات و ده و یا هر چه تو گویی که بگویی، به شهر و قصبه، یا که به روستای عزیز پدری و بنشینی تو کناری، به آواز قناری بدهی گوش، ندانی که در این مُلک چه شد، در پس این جمعه ی اجباری و هر حرف و حدیثی که نبوده است، شده است و تو ندانی که من و مشتی حسن، آن پدر پیر و دوتا شاطر و بقال، که ای وای، که ای وای، بیایید، بیایید، چه شد؟ از چه نشینی و نگویی که دگر ماهی و هم مرغ و پنیر و کره و هر چه که بوده است درین ولوله بازار، نبوده است گران، هم که گران گشته کمی سر به فلک رفته و هم قیمت ان رفته به افلاک، خدا را چه کنیم و به که گوییم که این درد بزرگی است، که ما مشتعل آتش آنیم وندانیم چه آید به سرخلق عزیز و همگی شاد به این گشت و گذار وچه بسا جمعه ی بسیار...
الغرض؛
ما که دمادم بنشینیم به این منزل و جایی نرویم و بزنیم یکسره غر تا که عیال هیچ نداند که چه آمد به سرش، غر نزند بیش، که ای کاش تو را نیز به ده بود نیایی، که برفتیم ونشستیم و به آواز سِره یا که قناری بکنیم گوش، زهمه نعمتِ الله، کمی پاک هوا را بکنیم نوش و بیاییم و زمستان برود یاد و شویم شاد و به هر ساعت و هم ثانیه ای خنده کنیم و دمی هم یاد از آن فرصت خوبی که بیامد بشد و باز نشستیم و نرفتیم به جایی ...
احسن به تو ای مرد عزیزی که روی در همه حالی به سفر، خسته کنی روح و تن وسخت بکوشی و شب وروز ننوشی دمی از ان همه زحمت که کشی بهر درآوردن پول و بروی در سفرو دنده ی ماشین بکنی چاق، چو ان شنبه بیاید رَوی در میز اداره بزنی چرت، که ای مشتریان باز روید، باز بیایید، دمی چرت زنم تا به سرحال بیایم بشوم شاد و به دست گیرم از این" دوسیه ها" یک دو سه چندی و کنم کار، که این شاخ شکستن بود از رجعت تعطیلی و هم خستگی ناشی از انجام سفر، وای خدا را که همه مشتریان هیچ نفهمند چرا خسته و هم زار و خماریم و به لب خنده نیاید و همه هیچ ندانند که مشغول چه کاریم...
خماریم،
خماریم،
خمار از همه ی زحمت آن مشتی فلانی که شب وروز کشد زحمت و ما هیچ نبینیم، ندانیم ، که این از همه ی مهرو تلاش و بود از همت مردانه ی ان نیک عزیزی که سه من ریش به چانه بُوَدَش ، باز بیاید بدهد نان و کمی قند و شکر خانه به خانه، برود درپس یک سایه و ما هیچ نبینیم که آمد، که شد و باز کجا شد که توان دید دگر بار، همه هیبت مردانه ی ان نیک سرشت، آخ که از فهمِ کجِ آدم بیمار....
ای دوست؛
بیا تا که نفهمیم که این جمعه ی بسیار، چرا آید وما بس که رویم در سفر ودشت و دمن باز همه خسته و فرسوده و زاریم، همه فکر فراریم، نفهمیم که این راه کدام است وکجا چاه و نفهمیم که کی آیم و هم کی شوم تا به کجا حرف زنیم و به چه وقت شاد شویم، آه بیا تا که نفهمیم و ندانیم و نگوییم دگر حرف و حدیثی ز سر اشکم سیر و بسی هم شاد از این جمعه ی بسیار شویم.
بار خدایا؛
همه ی زشت نویسی و سیه گویی و هم تهمت و هر حرف بدی را که نوشتم به کرم بخش و ببخشای و نبین بنده ی مفلوک و بدان زور ندارد که زند چنگ بر آن نعمت افزون که تو دادی و ندارد به جز از این قلم وکاغذ و دفتر، سپس باز نشیند بنویسد که چنین است و چنان است و تو دانی که چه سان است و همه نیک و بدی را تو ببینی و بدانی که مرا نیک همان است که دانی.