۱۳۸۹ مرداد ۲, شنبه

احمد شاملو

سلاخی می گریست....


سلاخی
می گریست
به قناریِ کوچکی
دل باخته بود.




 زنده یاد احمد شاملو

امروز برابر است با یازدهمین سالروز درگذشت احمد شاملو/یادش گرامی

احمد شاملو ا.صبح. ا.بامداد. شاعر، نویسنده‌، پژوهشگر و مترجم (تولد ۲۱ آذر ۱۳۰۴، مرگ ۲ مرداد ۱۳۷۹) شنبه ۲۱ آذرماه ۱۳۰۴ (۱۲ دسامبر ۱۹۲۵) در شب سنگین برفی بی‌امان در خانه‌ی شماره‌ی ۱۳۴ خیابان صفی‌علیشاه تهران به دنیا ‌آمد. نام پدر حیدر شاملو، نام مادر کوکب عراقی شاملو و نام خواهران فروغ‌الزمان، قمرالزمان، شمس‌الزمان، سرور و سودابه. پدر افسر ارتش بود و خانواده را در مأموریت‌ها به همراه می‌برد. احمد که دومین فرزند خانواده بود دوره‌ی خردسالی تا نوجوانی را در شهرهایی چون رشت، اصفهان، مشهد، گرگان، ارومیه و نقاط دور افتاده‌یی چون زاهدان، بیرجند، خاش، طبس، بم، سمیرم، آباده، نَرماشیر، سرباز، خوسف، فورک و درمیان، دَقِ پِترگان و دشتِ نا امید ‌گذراند.

۷ نظر:

قادري گفت...

كاش در مورد احمد شاملو و در سالگردش يك مطلب تهيه مي كرديد. حوزه ادبي جايي است كه شما به راحتي مي توانيد مطلب بدهيد.
باري ! يك سال از مرگ اين جاودانه تاريخ ادب ايران نگذشته بود كه خانه به دوشي ، بنده را وادار كرد تا در شماره 20 خيابان دازدهم شهرك نفت واقع در تپه هاي فرح زاد ، مسكن گزينم.
خانه اي " آپاتماني " نسبتا بزرگ و كم جمعيت با مردماني ساكت و آرام و فضايي گل كاري شده و بسيار زيبا.
ما واحد 3 طبقه هم كف بوديم و ميان واحد ما و واحد 3 كه همواره در بسته اي داشت ، يك پاسيوي كوچك حايل بود .
درهاي هماره بسته اين واحد ، چند روزي دغدغه خاطر من بود تا اينكه جوانك سرايدار افغاني راز واحد شماره 3 را بر ملا كرد.
وقتي در خانه بسته توسط اين پسرك باز شده، هنوز بوي پيپ و سيگار و فضاي تيره در هواي آنجا موج مي زد.
داخل آپارتمان پوسترهاي بزرگي از احمد شاملو اينجا و آنجا پراكنده بود و ادوات عزا داري در گوشه و كنار پراكنده.
داخل اتاق خواب ته سيگار نصف و نيمه درون زير سيگاري خاموش يود و چند كتاب اطراف تخت خواب پراكنده بود.
گويي آخرين لحظه هاي پيش از مرگ شاعر پر آوازه ايران ،در اين آپارتمان آرام و ساده سپري شده بود و بعد از آن سكوت بود و تاريكي .
2 سالي كه آنجا ساكن بودم هر از گاهي در باز مي شد و مرد ميانسالي تردد داشت كه فهميدم پسر شاعر است و قصد فروش آپارتمان را دارد.
يك بار 20 خبرنگار فرهيخته افغاني ميهمان من بودند كه يكي از ماندگارترين خاطرات خود را از ايران در همين آپارتمان تجربه كردند و هنوز نيز در مكاتبات گاه و بيگاه خود از آن تور به نيكي ياد مي كنند.
شب بعد از بازديد از آن آپارتمان تا ديرگاه شب شعري در اپارتمان من برگزار شد كه تازه آن موقع فهميدم ميزباني حداقل 3 تن از بزرگان ادب افغاني را بر عهده داشتم.
چند پوستر از شاملو تنها نصيب من از دوستي با پسرك افغاني سرايدار بود و خاطراتي از ساكن گذشته واحد 3 كه همسايه ها نقل مي كردند.
سال گذشته براي زيارت گورش با همسر و فرزندم در امامزاده طاهر توقفي داشتيم كه آيدا را در كنار كعبه اش يافتم. شمع هايي روشن كرده بود و گويي همين ديروز اتفاق بزرگ رخ داده ، گونه هايش غرقاب اشك بود.
لختي كنارش نشستيم و از آن آپارتمان گفتيم و همچون همسايه هايي قديمي براي دقايقي گپ زديم.
ايدا تنها آمده بود و تنهايي زيبايش را مزاحمت هاي گاه و بيگاه امثال ما بر هم مي زد.
چهره اش هماني بود كه در اشعار شاملو تصوير شده بود اما حزني زيبا به آن صورت در حال پيرشدن هاله اي از تقدس بخشيده بود.

قادري گفت...

كاش در مورد احمد شاملو و در سالگردش يك مطلب تهيه مي كرديد. حوزه ادبي جايي است كه شما به راحتي مي توانيد مطلب بدهيد.
باري ! يك سال از مرگ اين جاودانه تاريخ ادب ايران نگذشته بود كه خانه به دوشي ، بنده را وادار كرد تا در شماره 20 خيابان دازدهم شهرك نفت واقع در تپه هاي فرح زاد ، مسكن گزينم.
خانه اي " آپاتماني " نسبتا بزرگ و كم جمعيت با مردماني ساكت و آرام و فضايي گل كاري شده و بسيار زيبا.
ما واحد 3 طبقه هم كف بوديم و ميان واحد ما و واحد 3 كه همواره در بسته اي داشت ، يك پاسيوي كوچك حايل بود .
درهاي هماره بسته اين واحد ، چند روزي دغدغه خاطر من بود تا اينكه جوانك سرايدار افغاني راز واحد شماره 3 را بر ملا كرد.
وقتي در خانه بسته توسط اين پسرك باز شده، هنوز بوي پيپ و سيگار و فضاي تيره در هواي آنجا موج مي زد.
داخل آپارتمان پوسترهاي بزرگي از احمد شاملو اينجا و آنجا پراكنده بود و ادوات عزا داري در گوشه و كنار پراكنده.
داخل اتاق خواب ته سيگار نصف و نيمه درون زير سيگاري خاموش يود و چند كتاب اطراف تخت خواب پراكنده بود.
گويي آخرين لحظه هاي پيش از مرگ شاعر پر آوازه ايران ،در اين آپارتمان آرام و ساده سپري شده بود و بعد از آن سكوت بود و تاريكي .
2 سالي كه آنجا ساكن بودم هر از گاهي در باز مي شد و مرد ميانسالي تردد داشت كه فهميدم پسر شاعر است و قصد فروش آپارتمان را دارد.
يك بار 20 خبرنگار فرهيخته افغاني ميهمان من بودند كه يكي از ماندگارترين خاطرات خود را از ايران در همين آپارتمان تجربه كردند و هنوز نيز در مكاتبات گاه و بيگاه خود از آن تور به نيكي ياد مي كنند.
شب بعد از بازديد از آن آپارتمان تا ديرگاه شب شعري در اپارتمان من برگزار شد كه تازه آن موقع فهميدم ميزباني حداقل 3 تن از بزرگان ادب افغاني را بر عهده داشتم.
چند پوستر از شاملو تنها نصيب من از دوستي با پسرك افغاني سرايدار بود و خاطراتي از ساكن گذشته واحد 3 كه همسايه ها نقل مي كردند.
سال گذشته براي زيارت گورش با همسر و فرزندم در امامزاده طاهر توقفي داشتيم كه آيدا را در كنار كعبه اش يافتم. شمع هايي روشن كرده بود و گويي همين ديروز اتفاق بزرگ رخ داده ، گونه هايش غرقاب اشك بود.
لختي كنارش نشستيم و از آن آپارتمان گفتيم و همچون همسايه هايي قديمي براي دقايقي گپ زديم.
ايدا تنها آمده بود و تنهايي زيبايش را مزاحمت هاي گاه و بيگاه امثال ما بر هم مي زد.
چهره اش هماني بود كه در اشعار شاملو تصوير شده بود اما حزني زيبا به آن صورت در حال پيرشدن هاله اي از تقدس بخشيده بود.

باران از لاهیجان گفت...

با سلام و صبح بخیر خدمت شما
باعث افتخار بنده است
ولی کاش به ایشون می فرمودید که نور عکس رو زیاد کنن
چون عکس رو خودم با گوشیم انداختم و فتوشاپ نداشتم تا تنظیم رنگ کنم
فکر کنم زیباتر می شد

باران از لاهیجان گفت...

در نیست
راه نیست
شب نیست
ماه نیست
نه روز و
نه آفتاب
ما
بیرون زمان
ایستاده ایم
با دشنه ی تلخی
در گرده هایمان
هیچ کس
با هیچ کس
سخن نمی گوید
که خاموشی
به هزار زبان
در سخن است
در مردگان خویش
نظر می بندیم
با طرح خنده ای
و نوبت خود را انتظار می کشیم
بی هیچ
خنده ای

احمد شاملو

pedram mojdehi گفت...

ديروز ديدم مجله ي رودكي ويژه نامه اي براي احمد شاملومنتشر كرده منتها فرصت نكردم بمونم و مجله رو بخرم چون با كسي بودم مجبور شدم رد شم.

قادری گفت...

اقای گیلانی عزیز به اشتباه واحد شماره یک را که متعلق به شاملو بود در چند جا 3 ذکر کردم . واحد 3 واحد محل سکونت من بود که مقابل واحد یک قرار داشت.

باران از لاهیجان گفت...

یکی از جمعه ها جان خواهد امد
به درد عشق درمان خواهد امد
غبار از خانه های دل بگیرید
که بر این خانه مهمان خواهد امد

میلاد منجی عالم بشریت تبریک و تهنیت همشهری