سیامک قادری |
راستش از اینکه در سالگرد احمد شاملو چیزی از آن مرد بزرگ ننوشتم از خودم خجالت کشیدم، دوست عزیزم " سیامک قادری" در پیامی خاطره ای زیبا برایم قلمی کرد که به نظر خواندنی آمد، نمی دانم سیامک خان راضی باشد یانه؛ اما نوشته ی ایشان را برایتان در قالب یک پست می گذارم. امیدوارم این خاطره ی زیبا جبران کم کاری گیله مرد را بکند.
پیام آقای قادری به من:
قادري گفت...
كاش در مورد احمد شاملو و در سالگردش يك مطلب تهيه مي كرديد. حوزه ادبي جايي است كه شما به راحتي مي توانيد......
باري ! يك سال از مرگ اين جاودانه تاريخ ادب ايران نگذشته بود كه خانه به دوشي ، بنده را وادار كرد تا در شماره 20 خيابان دوازدهم شهرك نفت واقع در تپه هاي فرحزاد ، مسكن گزينم. خانه اي " آپارتماني " نسبتا بزرگ و كم جمعيت با مردماني ساكت و آرام و فضايي گل كاري شده و بسيار زيبا. ما واحد یک طبقه هم كف بوديم و ميان واحد ما و واحد 3 كه همواره در بسته اي داشت ، يك پاسيوي كوچك حايل بود .
درهاي هماره بسته اين واحد ، چند روزي دغدغه خاطر من بود تا اينكه جوانك سرايدار افغاني راز واحد شماره سه را بر ملا كرد. وقتي در خانه بسته توسط اين پسرك باز شد، هنوز بوي پيپ و سيگار و فضاي تيره در هواي آنجا موج مي زد. داخل آپارتمان؛ پوسترهاي بزرگي از احمد شاملو اينجا و آنجا پراكنده بود و ادوات عزاداري در گوشه و كنار پراكنده. داخل اتاق خواب، ته سيگار نصف و نيمه درون زير سيگاري خاموش يود و چند كتاب اطراف تخت خواب پراكنده بود. گويي آخرين لحظه هاي پيش از مرگ شاعر پر آوازه ايران ،در اين آپارتمان آرام و ساده سپري شده بود و بعد از آن سكوت بود و تاريكي .
دو سالي كه آنجا ساكن بودم هر از گاهي در باز مي شد و مرد ميانسالي تردد داشت كه فهميدم پسر شاعر است و قصد فروش آپارتمان را دارد. يك بار 20 خبرنگار فرهيخته افغاني ميهمان من بودند كه يكي از ماندگارترين خاطرات خود را از ايران در همين آپارتمان تجربه كردند و هنوز نيز در مكاتبات گاه و بيگاه خود از آن تور به نيكي ياد مي كنند.
شب بعد از بازديد از آن آپارتمان تا ديرگاه شب شعري در اپارتمان من برگزار شد كه تازه آن موقع فهميدم ميزباني حداقل سه تن از بزرگان ادب افغاني را بر عهده داشتم.
چند پوستر از شاملو تنها نصيب من از دوستي با پسرك افغاني سرايدار بود و خاطراتي از ساكن گذشته واحد سه كه همسايه ها نقل مي كردند.
سال گذشته براي زيارت گورش با همسر و فرزندم در امامزاده طاهر توقفي داشتيم كه آيدا را در كنار كعبه اش يافتم. شمع هايي روشن كرده بود و گويي همين ديروز اتفاق بزرگ رخ داده ، گونه هايش غرقاب اشك بود. لختي كنارش نشستيم و از آن آپارتمان گفتيم و همچون همسايه هايي قديمي براي دقايقي گپ زديم. ايدا تنها آمده بود و تنهايي زيبايش را مزاحمت هاي گاه و بيگاه امثال ما بر هم مي زد. چهره اش هماني بود كه در اشعار شاملو تصوير شده بود؛ اما حزني زيبا به آن صورت در حال پيرشدن هاله اي از تقدس بخشيده بود.
۲۴ ژوئیهٔ ۲۰۱۰، ساعت ۲۱:۱۵
پی نوشت:
سیامک خان حضورا برایم تعریف کرد که مهمانان خبرنگار افغانی چه ارادتی به شاملو د اشتند و از محبت هایی که درسفر به افغانستان به آقای قادری داشته اند، امیدوارم روزی تمام جهانیان زیر سایه ی صلح زندگی آرامی داشته باشند و برادران افغانی مان نیز ......
با احترام/گیله مرد
پی نوشت:
سیامک خان حضورا برایم تعریف کرد که مهمانان خبرنگار افغانی چه ارادتی به شاملو د اشتند و از محبت هایی که درسفر به افغانستان به آقای قادری داشته اند، امیدوارم روزی تمام جهانیان زیر سایه ی صلح زندگی آرامی داشته باشند و برادران افغانی مان نیز ......
با احترام/گیله مرد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر