غوله داشت همینجوری راه می رفت دید بچه گنجیشکه رو زمین افتاده از سرما وگرسنگی و زخم بال و پرش داره می لرزه، از زمین برش داشت خواست بخوردتش، دید هم کوچیکه هم اینکه زخمی و در ضمن خوردن نخوردنش فرقی نمی کنه! سیر نمی شه، آوردش خونه ازش مراقبت کرد تا خوب شد. گنجشکه وقتی خوب شد با نوکش زد چشمای غوله رو دراورد و فرار کرد..