۱۳۸۹ مرداد ۱۲, سه‌شنبه

من، خان بابا وداداش قادر

سلام خان بابا، یه چن وقتیه که واسه ت نومه ننوشتم. این چن وقته حسابی تو ده شلوغ پلوغ بود، نتونستم برات نومه بنویسم. این وسط مسط ها هی می خواستم بنویسم، که نشد. حالا یه دو ماهی هس که ازت خبری ندارم، می دونی؛ تو این دوماهه خیلی خبرا شده، گل ممد همچنان داره هی "ذرت پرت"می کنه، باباخان معلوم نیست چرا زیاد آفتابی نمی شه، دهاتیا همین جوری(روم به دیوار)عین بز سرشون رو انداختن پایین دارن می چرن؛ مونده فقط من اویارقلی و چن دیگه از این جوونای ده که یه چن کلاس سواد داریم و می تونیم از این ور و اون ورخبر بگیریم.

راستش این چن وقته گل ممد رفته بود یکی دو تا ده اون ور تر و این ورتر کلی حرف و حدیث زده بودن؛ اما حالا کدخدای ده نزدیک کافرستون یه هو گذاشت تو کاسه ی گل ممد که بیا اگه نمی تونی ده تون رو اداره کنین من بیام یه چن تا ادمای ده تون رو پناه بدم. این گل ممد ذلیل شده هم که ادعاهای گنده گنده می کرد، اصلا بلانسبت شما خودش و زد به خریت و هیچی نگفت که نگفت ...

خلاصه اویار قلی برات بگه که اوضاع ماست و پنیر تو ده داره روز به روز بدتر می شه، دیگه گاوای ده وقتی ننه اویارقلی و بقیه ی زنای ده رو می بینن، اولش یه چپ چپ نگاه می کنن و بعدش چار تا جفتک چارکش می زنن که یعنی دیگه طرف ما نیاین که با اون شاخای مث" گاو عمو حسن" تیکه پاره تون می کنیم.

قنات ده هم که دیگه داره نفسای آخرشو می کشه و چن وقت پیش ریزش کرد و کلی وقت صرف شد تا دوباره بتونن ازش استفاده کنن . حالا دیگه یواش یواش کافرستونیا انگار یه فکرایی دارن، چن وقت پیش خبر اوردن که دیگه می خوان یه کاری کنن که "مش نقی دوره گرد" برای فروش اجناسش سر خرِشو کج کنه و از یه طرف دیگه بره و نیاد اینجا برای فروش چار تا" خنزر پنزر" که قبلنا می اورد می فروخت به زنای ده و می ر فت .

حالا دیگه انگار موضوع جدی شده و همین روزا دارن "مراد آباد" رو یه کاریش می کنن که نتونیم جنب بخوریم راستش ما که از اول به این باباخان گفتیم که به فکر این دهاتیای پاپتی باش، به گوشش نرفت که نرفت. فک کنم وقتی قحطی بیاد خود بابا خان هم از گشنگی تن به فعلگی بده؛ اما اخه وقتی قحطی بیاد فعلگی کردن هم که دیگه فایده نداره، داره خان بابا؟

ده دوازده روز پیش "مشت احمد کشک ساب" اومد تو میدون ده و گفت : آی اونایی که نون ما رو می خورید و جفتکتون رو واسه بالادهیا و کافرستونیا می زنین، فک کردین ما نمی دونیم از کِی و کی و کجا دارین می چرین، نه خیر ما می دونیم، خوب هم می دونیم، تازه سیاهه ی همه ی" چیزایی "که از شون گرفتین رو داریم .همین روزا ال می کنیم و جیم بل می کنیم.

اون وقت که دارو دسته ی "عمو سبز علی "اینا دادشون دراومد، گفت نه بابا منظورم به شمانبود که! من منظورم به اونایی بود که دیگه تو مراد اباد نیستن، راستش خان بابا ببخشیدا؛ این مردک هم از نوچه های حلقه به گوش خودت بود، نیس که خودش درازگوش تشیف داره، فک کرده همه مث خودش درازگوشن، خوب اگه منظورت به مراد آبادیای کافرستون رفته بود چرا اومدی وایسادی تو میدون ده الدرم بلدرم کردی؟ یه نومه می نوشتی واسه شون یواشکی بهشون می گفتی، اونام دم شون رو می ذاشتن رو کولشون خفه خون عظما می گرفتن خوب!!

دیگه جونم برات بگه که عمو یارقلی بچه ی خوبی شده، انگار از وقتی دارو دسته ی گل ممد دس از سر پسرعموها و دختر عموها ور داشتن، عمو یارقلی هم دیگه زیاد آفتابی نمی شه، اما عمو گل مراد هنوز عین اسفند رو آتیش هی داره بالا و پایین می پره، هی می گه می گم، بعد بازم یه مدت ساکت می شه، هی می گه می گم، دفعه ی بعد دوباره می زنن لبلس مباساشو پاره می کنن، خلاصه عین مرد واستاده وسط میدون ده و داره "هل من مبارز می طلبه" ، خان بابا این عمو سبزعلی خدایی نمی دونم چه جراتی داره، یه تنه بدون یار ویاور اومده سمت دهاتیا ول کن هم نیست، نه که دهاتیا دوسش دارن اونم هنوز پای حرفش واستاده و کوتاه هم نمیاد، خدا خیرش بده...

آهان داشت یادم می رفت یادته چن وقت پیش واسه ت نوشتم تو شهر یه جایی رفتم که بهش می گفتن مطبعه ؟ آره همون که گفتم دلم می خواس مام تو ده یه مطبعه داشته باشیم، همون!

خان بابا از اینجاش دیگه سوزناک می شه، چن روز پیشا تو ده داشتیم با جوونا الک دولک بازی می کردیم، یه هو دیدیم یه آقای خوش تیپ کراوات زده "از همونایی که می گن سوغات کافرستونه" داره میاد سمت میدون ده، یه عینک "از اینا که بهش می گن پنسی" زده به چشمش، همجین بفهمی نفهمی موهای سرش هم ریخته بود، نه که...... باشه ها ! خوش تیپ شده بود، رسید به ما و پرسید:

سلام جوونا، خونه ی ننه اویارقلی کجاس؟

ما که بهمون برخورده بود یه غریبه سراغ خونه ی ننه اویارقلی رو بگیره، همچین یه خورده صدامون رو کلفت کردیم و گفتیم:

فرمایش؟آقا کی باشن؟

آقا خوش تیپه یه هو انگار فهمیده باشه که رگ گردن ما بدجوری داره می زنه بیرون گفت:

من اسمم قادره، ننه اویارقلی هم می شه مادرم، من خیلی سال پیش رفتم کافرستون درس بخونم ؛ درسم که تموم شد، نشد برگردم مراد آباد! همونجا موندم، حالا فرصت کردم بیام به ننه ام و اون داداشم که اسمش اویارقلیه یه سری بزنم واگه بشه همینجا بمونم.

خان بابا؛ اینا رو که می گفت انگار داشتم سکته می کردم، آخه ما فک می کردیم "داداش قادر" چن سال پیشا تو سیل اون سال کافرستون از دار دنیا رفته باشه، نه که هر کی میره کافرستون دیگه یادش می ره مال کجاس، تو نگو این داداش ما بامعرفت بوده و ما نمی دونستیم، خلاصه وقتی فهمید ما اویارقلی هستیم، بغلمون کرد و حالا گریه نکن و کی بکن...

وقتی رفتیم خونه هم اوضاع همین بود، ننه هم که قادر رو دید یه دو سه ساعتی داشتن تو بغل هم گریه می کردن....

مخلص کلوم اینکه فهمیدم داداش قادر(1) "درس روزنومه نویسی" خونده و مام که در به در دنبال مطبعه و این حرفا بودیم خلاصه راضی ش کردیم که بمونه و باهم یه مطبعه راه بندازیم، دفعه ی بعد که برات نومه نوشتم حتما نتیجه ش رو می گم.

قربون خان بابای سفرکرده ی مراد آباد/اویارقلی


پی نوشت:
1-داداش قادراویارقلی؛ بازمانده ی نسلی است که این روزها به کلی منقرض شده اند و او از جمله نوادر روزگار است. دعا کنید امثال او پایدار باشند.

پس نوشت:
1- هرچند اویارقلی برادری به نام قادر داره؛ اما این داداش قادر نماد اجتماعی هم داره، می تونید توی جماعت روزنومه چی دنبالش بگردین، به من چه خوب!!؟آگه پیدا کردین سلام اویارقلی گیج رو هم برسونین،داداش قادر فقط یه دونه س، اونم داداش قادر خودم!شما فهمیدین این اویارقلی چی گفت؟

۱۸ نظر:

سکوت گفت...

داستانهاتون هرچند کوتاه و یک خط در میون اما همیشه زیباست و خواندنی همیشه وقتی میام دوست دارم داستانهاتون بلندتر باشه تا بخونم، ممنون که می نویسید.
{گل}{گل}

گیله مرد گفت...

سلام فرهاد خان سکوت
.
شما لطف دارید.
.
سپاسگزارم

pedram mojdehi گفت...

سلام آقا آرش
قشنگ بود مرسي، ولي من نفهميدم اون قسمت آخرش كه داداش قادر اومد مرادآباد منظور چي بود؟ چون همچين چيزي تازگيا سراغ ندارم و فقط يه خواننده ي كافرستوني بود كه اومده و تو كار مطبعه و اينا نيست.
البته قبلنا بودن كسايي كه اومدن و اينجا روزنامه نگاري كردن مثل همين پرفسور امين خودمون كه مجلشو بستن. الانم كه پست بعد از عيد مجله هاشو واسم نمياره يعني سه شماره آخر مجله رو ندارم.
به اين داداش قادر بگو حواسش رو جمع كنه اون كه مثل پرفوسور امين نامزد كنديداي مجلس عوام بريتانيا نبوده كه حواسشو جمع كنه آدماي باباخان نگيرنش.

سيامك قادري گفت...

سلام

اين هم آوايي داداش قادر با اسم من باعث شد كه احساس كنم اين نوشته ات از همه با حال تر بود.
البته اين هم آوايي نام داداش قادر و نام من حكايت ايم مصرع است كه :

نه هر كه كله كج نهاد و راست نشست ، كلاهداري و آيين سروري دارد !

گیله مرد گفت...

سلام به آقای قادری عزیز:
.
به قول عبید زاکانی:
.
خدا داند و من دانم و توهم دانی...
.
البته مصرع بعدی شرح حال من و شما نیست/بگذریم ما سواد ادبی مان کمتر از این حرفاست که استعاره ی آن شعری را که نوشتید دریابیم/موفق باشید

سکوت گفت...

بازهم خوندم و لذت بردم، این بیان دیگر گونه ی احوالات مردم ده هم زیباست،خیلی زیبا...

زرخ پوتار گفت...

مراسم نوروزبل 1584

آيين تحويل سال نو گيلان


15 مرداد 1389 ساعت 6 عصر

روستاي خصيل دشت املش

saw گفت...

خان بابا :
افسوس که این مزرعه را آب گرفته
دهقان مصیبت زده را خواب گرفته

مهتا گفت...

سلام؛این اویارقلی تا وقتی داداش قادر نبود ما رو تحویل نمی گرفت، حالا که داداشش پیدا شد دیگه فک کنم اصلا نیگامونم نکنه!!؟
شوخی کردم، گله این پسر،ندید دوسش دارم.مرسی

جلف گفت...
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.
جلف گفت...

سکوتم از رضایت نیست

فرید گفت...

سلام این اویارقلی کلا فیلسوفه ، نه؟

بيتا گفت...

سلام اقاي گيلاني عزيز...
چه شود اون مطبعه...ادرس بدين ما هم بريم اونجا يه مطبعه باز كنيم خو...قول ميدم فقط حرفاي خوب بزارم توش...شراكت هم باگيل نوشت قبول مي كنيم به شرطي كه مراقب باشه(آيكون التماس)
مثل هميشه مفهوم رو توي داستان رسوندين وامان از اوني كه بخواد متوجه ي هدف نشه...از اين ...زيادن...
ياد حسين پناهي عزيز هم گرامي...

محمد ساکی گفت...

ثبت نمیکند باور دار که هر آنچه مینویسمت نمیشه منکه زیاد سواط ندالم

مرضیه گفت...

عجب شیر تو شیریه تو این مراد اباد

مرضیه گفت...

این ایده نامه نکاری با خان بابا و این همه اسامی مستعار از خدتونه یا از جایی وا م گرفتین
اگه از خودتونه واقعا زیباست
اگرم از جایی وام گرفتید بازم زیباست

گیله مرد گفت...

به خانم مرضیه ی عزیز و همه ی دوستانی که نامه نگاری های مرا با خان بابا دنبال می کنند
.
آرش گیلانی پور اهل کپی برداری نیست/تمام نوشته های خان بابایی با تمامی اسامی حاصل ذهن رنجور و بیمار آرش است و هر گونه شائبه ی کپی برداری این بار به شدت تکذیب می گردد/شدتش رو حال کردید؟
با احترام /اویارقلی

نعیم جان/بچه قندهار گفت...

آقا سلام/ ما کلا چمنتیم/چاکر/مخلص/نوکر /می شود چمن/زنده باشی اویارقلی جان/بچه قندهار