درود به همه ی دوستانم: توصیه می کنم حداقل دوبار بخوانید ، می ارزد!!
آمده سرما و زمستان و هوا سرد شد و باز ندایی ز هوا امد و گفتا که فلانی چه نشستی که رَویم بهر "بیوتی " که ندارند ذغال و چیلر و کرسی و گرما، بیاریم کمی هیمه که گرما دهیم و گرم نماییم، همه خانه ی آن مردم نالان ز نداری، که ندارند به جز فرش زمین هیچ گلیمی..
آمده سرما و زمستان و هوا سرد شد و باز ندایی ز هوا امد و گفتا که فلانی چه نشستی که رَویم بهر "بیوتی " که ندارند ذغال و چیلر و کرسی و گرما، بیاریم کمی هیمه که گرما دهیم و گرم نماییم، همه خانه ی آن مردم نالان ز نداری، که ندارند به جز فرش زمین هیچ گلیمی..
القصه؛
چو این رابشنیدیم بگفتیم؛ که ای آدم نادان ! تو ندانی که دگر چاره بگشته است و به یک چشم زدن برهم و هم بازنمودن همه ی درد و اَلم از همه ی مردم بیچاره دگر رخت ببسته است و برفته است و نمانده است بدین بوم و بر و دِیر، دگر مفلسی و آدم نادار و گدا و همگی شاد شدند با دو سه تا سهمیه ی نان و پنیری که بدادند به ما تا که خوریم و بنشینم و در این گردش پرگار نماییم خوشی، هم که ندانیم چه امد به سرِ ما .....
ای دوست؛
بیا تا که نفهمیم که دی آمد و سرما و زمستان و شدیم از دم و دود و همه ی سختی بسیار، پریشان و دمی دم نزدیم ، هیچ نگفتیم و به هر صورت و منوال، به ما حکم شد و نیک پذیرفته و سر خم شد و دیگر همگی چون "بز اخفش" به کناری بخزیدیم و" چَرا" کرده و هم سیر شدیم از علفِ تازه که دادند به ما و چه گران بود ولی !! آه ندانیم که این قیمت خون پدر ماست !!؟ که دادند و بخوردیم و همی دم نزدیم ، باز بیا تا که رویم فکر دگر باره نماییم و به خوشبختیِ هم فکر کنیم....
آوخ؛
چو نشستیم کمی فکر نمودیم، بدیدیم که این مردک میمون و گدا پیشه ی بدکار، به ما وعده ی بسیار بداده است و نداده است به ما عیشی و هم عشرت خوبی که رویم گوشه ی نیکی بنشینیم وکنیم زندگی و شاد شویم، وه که چه مقدار به ما ظلم نموده است و نکرده است دمی مهری و احسان به کسی از ره لطف و کرم و وعده ی بسیار...
الغرض؛
باز به راهی که روانیم، ندانیم کجا چاه بوَد، کِی و کجا راه! خدایا زهمه رنج و مرارت که کشیدیم ندانیم، که این قصه ی محنت به چه روزی شود آخر ز ره لطف تو اتمام و شویم شاد و کمی نیک برقصیم و زهر مشغله ی زشت شویم دور .....
بارخدایا؛
ز ره لطف و کرم راه نما بنده ی شرمنده ی دون را که کند خدمت خلقی که ندارند به جز ناله و هم آه وفغان اسلحه ای تا بستانند همی داد خود از مهتر و کهتر....
ای دوست؛
بیا بر من نالان ز همه امر واموری که ببینی و ببینم وندانی و ندانم چه کنم، راه نما تا که شویم شاد و همی شادی و هم خنده ی بسیار کنیم و زسر صبر کنیم چاره ی این معضل بسیار ...
باز سپارم همگی را به خدا تا که به روزی که توانیم بخندیم وسراسر همگی شور به سر داشته و شادی بسیار کنیم .....