۱۳۸۸ تیر ۹, سه‌شنبه

توفیق اجباری

چند وقتی هست که دل ودماغی برای نوشتن نیست. البته این فقط به دلیل شرایط اجتماعی حاضر نیست؛ اما بی تاثیرهم نبود.حقیقتا در این جامعه شتر،گاو،پلنگ همه چیز به همه چیز ربط پیدا می کند .
شما فرض کنید بعد از سالها احساس می کنید در حال رسیدن به اهدافت هستی، یک دفعه رئیس اداره ای که در آنجا مشغولید فیلش یاد هندوستان کند وبگوید از بین هدفت و کارت یکی را باید انتخاب کنید.
البته آدم عاقل کار را انتخاب می کند؛ اما من که سالهاست عقل را به گوشه ای انداخته ام وبا احساسم زندگی می کنم اولی را انتخاب کردم و این روزها بد جوری در حال تلاش برای جبران بیکاری (البته از نوع اداری اش) هستم.
خوشحالم که در این گیر ودار بازیهای سیاسی اعتقادم را به مصلحتم نفروخته ام تا برای کسب شندرغاز حقوق هرگربه ای را که آقایان دوست دارند برایم برقصانند .
این روزها هنوزدر شوک حاصل از بیکاری وتعطیلی تابستانی!!کلاسهای دانشگاه هستم. امیدوارم این توفیق اجباری تعطیلی کلاسها هیچ ربطی به نزدیک بودن هجده تیر نداشته باشد وصد البته در موعد مقرر کلاسها دوباره برقرار شود چون بد جوری از بیکاری در عذابم.
تا بعد.