۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۹, یکشنبه

سیلی روزگار

عجب صبری خدا دارد// بازخوانی یک ماجرای فراموش شده

فروردین سال 1384 بود، وقتی تمام درها به رویم بسته شد، بناچار به شغلی پناه آوردم که نه تنها در شان من نبود، خجالت می کشیدم به دیگران بگویم چه می کنم؛ اما در آنجا با انسانهای شریف و رنج کشیده و ستم دیده یی آشنا شدم که سه سال نفس به نفس انها زندگی کردم و در انتهای اسفند سال1386 از آن جمع جدا شدم و راه دیگری را در زندگی آغاز کردم.آنچه اینجا می نویسم نه یک حدیث نفس بل اعتقاد بیشتر به خداوندی خداست که بعد از دو سال و چند ماه بر من آشکارتر از قبل شد.
شرح ماجرا
در محل کاری که شرح اش در پاراگراف قبلی آمد کسانی بودند که یکسر به دیگران زور می گفتند و به نوعی باج خواهی می کردند. یک شب از شب های دیماه 1386 در منزل نشسته بودم که یکی از دوستان همکار زنگ زد و گفت همکاران از وضعیت موجود به ستوه آمده اند و خواست که همراهشان شوم و باری را از دوش بردارم. با اینکه ابتدا قبول نکرده بودم؛ اما سر انجام مجاب شدم که همراهشان شوم و انها خود می خواستند که نفر اول من باشم و سخنگوی جمعی که دقیقا 168 نفر بودیم.
کارهای قانونی و عرفی لازم یکی پس از دیگری انجام شد. بماند که این وسط عده یی هم زیر علم یزید سینه می زدند و گاهی هم نیم نگاهی به سمت اردوگاه امام حسین داشتند ؛ اما سرانجام کارها به خوبی پیش رفت و یزیدیان در برابر قانون چاره یی جز تسلیم نداشتند و این بار عمرو عاص گونه به نیرنگ متوسل شدند و آتش فتنه را به میان جمع 168 نفری ما انداختند و توسط زنی که در ستون بعدی شرح اش خواهد رفت کاری کردند که همبستگی ما از هم پاشید و یادگار گیله مرد از آن ماجرا سه سیلی بود که برگوش اش نواخته شد و بعد از آن اعلام کرد یک لحظه آنجا را تحمل نخواهد کرد و کوفیان روز را به حال خود گذاشت ودرجمع اعلام کردم که از سه نفر نخواهم گذشت که یکی از ان سه همان "ضعیفه" بود!
آن زن که بود
خانمی که وصف اش پیش از این آمد، ظاهرا زنی بود همسر از دست داده و در جمعی کار می کرد که تنها نماینده جماعت نسوان بود و ان کار اصولا با بانوان سر ناسازگاری داشت؛اما گیله مرد که در ان جمع از اعتبار و آبرویی برخوردار بود ریشی گرو گذاشت و یک سال پیش از آن نامبرده در جمع167 آقا پذیرفته و برایش حتی امتیازاتی قایل می شدند که برای هیچکدام از بقیه قایل نبودند؛ اما در گیر ودار بازیهای زمانه و سر بزنگاه و اینکه می دانستند گیله مرد اصولا در چشم هیچ نامحرمی به خیره سری حتی نگاه نمی کند که این یادگار تربیت مادر مرحومم بود او را به سراغ من فرستادند و پشت او جبهه گرفتند و ماهی درشتی از این رهگذر از آب گرفتند.
دوران ما در انجا به سر رسید، شنیدم "آقا رضا سبیل" نامی که از دوستان بود و می دانست گیله مرد برای به سرانجام رسیدن کارها حتی از زندگی شخصی خود نیز مایه گذاشته است به همان خانم محترم گفته بود که: خانم.......شما باید از گیله مرد حلالیت بطلبی و گرنه .... و او پوزخندی زده بود که باشد هر وقت دیدمش همین کار را خواهم کرد.
روزگار گذشت
روزگار گذشت و دیگر "نه از تاک نشان ماند ونه از تاک نشان"، دوستان قدیمی که کمی اهل درد ودرک بودند گاهی تلفنی و یا حضوری مراتب قدر دانی خود و دیگرانی را به گوش ما می رساندند تا امشب!
داشتم خبرها را چک می کردم تا رسیدم به نامی که آشنا بود، ابتدا فکر کردم اشتباه می بینم ؛ اما وقتی نام، مشخصات، محل زندگی ،فرزندان، شغل و چیزهای دیگری را مطابقت دادم، فهمیدم حرفهای "آقا رضا سبیل" که روزگاری به آن خانم گفته بود.....بد جوری به حقیقت پیوسته است.

در پایان فقط به یاد معینی کرمانشاهی می نویسم : عجب صبری خدا دارد.

پی نوشت:این ادم برای پول هر کاری می کند، ربط دادن او به جنبش مردمی ایران جفایی است که بعضی ها دارند درحق این جنبش می کنند.
پس نوشت:گیله مرد هیچگاه در زندگی آرزوی در بند شدن کسی را نکرده است، با تمام جفایی که او در حق من کرد امیدوارم چنانچه بی گناه باشد به زودی به آغوش خانواده ی پرجمعیتش برگردد. داوری بین من و او باشد برای درگاه خداوند متعال.
پسین نوشت:شرح این ماجرا را در وبلاگ قبلی باعنوان /با اجازه ی ساراماگو/ نوشته ام .چنانچه دوست داشتید اینجا کلیک کنید و آن نوشته را بخوانید.
یک توضیح ویژه: گیله مرد ازخصوصیات اخلاقی او چیزهایی می داند، اما چون اینجا دادگاه و من قاضی نیستم فقط خواستم حساب او از جنبش سبز جدا شود که این عین همان جفایی است که درحق من کرد و این بار بزرگترش را درحق سبزها خواهد کرد.
با احترام//آرش گیلانی

۵ نظر:

باران گفت...

چه ارغواني
زيباي تاريكي
اي اطلسي
نه مثل خون
نه مثل تصنع
وقتي كنار سبز
مي خواني
آواز بي هياهوي بويت را
رزها و
لاله عباسي
آهسته گوش مي خوابانند
تا حس كنند
رقص اريب پري هاي شبزاد را
بر روي برگ هاي مرطوب
اي اطلسي
در تو رگ غريبي جاري است

گیله مرد گفت...

سلام به باران باوفا/

فکر کرده بودیم دیگر ما را به بوته ی فراموشی سپرده اید/ممنون که آمدید/

ناشناس گفت...

منظورتون کی بود؟

م-سپهری گفت...

ajab sabri khoda darad/mersi

ایرج/د گفت...

لعنت بر هر چه آدم! دورو


پایدار باشید