۱۳۸۹ اردیبهشت ۳۱, جمعه

اشکی از شاخه فرو ریخت...





خداحـــــــــافظ ای همنشین همیشه
خداحافــــــظ ای داغ بر دل نشسته
تو را می سپارم به دل های خسته
اگر شب نشـــینم اگر شب شکسته
به شب می سپارم تو را تا نسوزد
به دل می ســــپارم تو را تا نـمیرد
خداحـــــــــافظ ای بر غبار دل من
خداحافــــــظ ای سایه سار همیشه
اگر ســــــبز رفتی، اگر زرد ماندم
خداحافظ ای نوبـــــــــــهارهمیشه


ازخانم لادن عزیز برای ارسال شعربالا سپاسگزارم.
- - - - - - - - - - - - - - - - -
دیگر تمام شد،
از مسجد که بیرون آمدیم؛
دیگر کسی چهره ی باغبان را به یاد نمی آورد،
از مسجد که می آمدیم،
حواس مان به تنهایی درخت آلوچه و برگریزان ستاره نبود،
از مسجد که بیرون آمدیم؛
دیگر ....
انگار کسی بی گناه نبود!  5/3/1389   ساعت 8/45 دقیقه ی بعد از ظهر//گیله مرد
- - - - - - - - - - - - - - - - - -


- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
بسیار گل که از کف من برده است باد!
اما من ِغمین
گلهای یاد کس را پرپر نمی کنم؛
من،
 مرگ ِ هیچ عزیزی را باور نمی کنم.

شعر بالا را خانم "نرگس" گرامی برای داوود  فرستاد؛ سپاسگزارم
- - - - - - - - - - - - - -- ---  --
به اطلاع دوستان می رسانم؛

مجلس ترحیم دوست خوبم داوود سامانلو:

 روزچهارشنبه :5/3/1389ازساعت 4 تا5:30 دقیقه ی بعد ازظهر درمسجد نور(میدان دکتر فاطمی) برگزار می شود.

- - - - - - - - - - - - - - - - - - -- - - -

......و پرنده پرید










سمت چپ :داوود سامانلوی عزیز ومجتبی /پاییز 88 شهریار

"ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد" اثر: فروغ

 پس آفتاب سرانجام
در یک زمان واحد
بر هر دوقلب نا امید نتابید.
تو از طنین کاشی آبی تهی شدی.
ومن چنان پرم که روی صدایم نماز می خوانند...

جنازه های خوشبخت
جنازه های ملول
جنازه های ساکت متفکر
جنازه های خوش برخورد،خوش پوش،خوش خوراک
در ایستگاههای وقت های معین
و درزمینه ی مشکوک نورهای موقت
وشهوت خرید میوه های فاسد بیهودگی......

آه،

چه مردمانی در چار راهها نگران حوادثَـــــند
واین صدای سوت های توقف
در لحظه ای که باید، باید
مردی به زیر چرخ های زمان له شود
مردی به زیر چرخ های زمان له شود
مردی که از کنار درختان خیس می گذرد........

من از کجا می آیم؟
به مادرم گفتم:"دیگر تمام شد"
گفتم:"همیشه پیش از آنکه فکر کنی اتفاق می افتد، باید برای روزنامه تسلیتی بفرستیم"


             ******

                      ???

....,واین گونه طومار زندگی یکی از بهترین و نازنین ترین دوستانم درهم پیچیده شد.

               روحش شاد
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

امروز شنبه 1 خرداد، از اول صبح دوستان مشترک من و داوود مرتب تماس می گرفتند و از مراسم و کفن ودفن می پرسیدند و من هم برای همه یک جواب بیشتر نداشتم .

بالاخره ساعت 4 بعد از ظهر اندام سفیدپوش داوود را با کمک چند نفر از خانواده اش داخل منزلگاه ابدی اش در قبرستان شهریار گذاشتند و قبل از ان آقایی تلقین خواند و نمی دانم درست یا غلط مراسم را تمام کرد و مداحی شروع شد.

خانواده اش بودندو دوستانی که از راههای دور ونزدیک آمده بودند. همکارانش از اداره کل ارشاد اسلامی استان تهران امده بودند، دوستان مطبوعاتی اش هم بودند، دوست صمیمی اش قیامتی با همکارانش در"طرح باران" امده بودند، از شرکتهای دیگری که داوود مسئول اطلاع رسانی شان بود هم آمده بودند که در این ذهن فراموشکارم نگنجید، بچه های "کتابخانه ی رسالت" هم نماینده اشان براتی را فرستاده بودند، از کسان دیگری که آمد خانم فرزانه از همکاران اقتصادی نویس داوود بود، خلاصه تقریبا همه امده بودند.

چیزی که برای آدمیزاد می ماند خاطره است، این آدمهایی که من دیدم خیلی هاشان اگر نمی آمدند کسی نبود که خرده یی بگیرد؛ اما به پاس قدردانی از آدمی که مهربان بود، بی منت کار می کرد و بی غل وغش عشق می ورزید، تقریبا همه امده بودند.

سپاس از همه ی انها که آمدند و همه ی آنها که دورادور جویا بودند.

با احترام: گیله مرد

۳۱ نظر:

بیتا گفت...

سلام اقای گیلانی پور...نمیدونم چی بگم...دلم گرفت...تسلیت مرا بپذیرید...

سكوت گفت...

خدايش بيامرزد,روحشان شاد
مارا هم درغم خود شريك بدانيد استاد,بي شك كسي كه از ديدگاه چون شمايي از بهترين ها بوده,جايگاهي بهشتي خواهد داشت.

برزوئی گفت...

ساده به نظر میرسد، مرگ و زندگى، اما مرگ نزدیکان و کسانی که دوستشان داری و دوستت میدارند تو را متوجه این مطلب میکند که نه زندگی ساده است و نه مرگ... هر دو در دل خود پیام و پیامدی دارند، افسوس دیروز و دریغ برای فردا... دیگر فرصتی برای دوست داشتن کسی که رفته است نیست ... و جای عشق را هیچ چیز پر نمیکند. سرش را گذاشته روی میز، با چشمهایی که سرخ سرخ شدهاند، از توی قاب دیوار، نگاهی خاموش به او مینگرد و آهسته به راز میگوید: خدایا به تو میسپارمش...!

برزوئی گفت...

ساده به نظر میرسد، مرگ و زندگى، اما مرگ نزدیکان و کسانی که دوستشان داری و دوستت میدارند تو را متوجه این مطلب میکند که نه زندگی ساده است و نه مرگ... هر دو در دل خود پیام و پیامدی دارند، افسوس دیروز و دریغ برای فردا... دیگر فرصتی برای دوست داشتن کسی که رفته است نیست ... و جای عشق را هیچ چیز پر نمیکند. سرش را گذاشته روی میز، با چشمهایی که سرخ سرخ شدهاند، از توی قاب دیوار، نگاهی خاموش به او مینگرد و آهسته به راز میگوید: خدایا به تو میسپارمش...!

ناشناس گفت...

باورش سخته انسان دوست ترين و پاکترين کسي که ميشناختم پر کشيد نامش ماندگار خواهدماند

گیله مرد گفت...

به دوستانم:
خانم سیده بیتا
آقای فرهاد/سکوت
خانم آرزو برزویی
و ناشناس عزیز که کاش نامی می نوشت؛

همیشه زود دیر می شود/ فعلا جمله ها فراری اند /حالم که مساعد شد از خجالتتان در خواهم آمد ///

با احترام: آرش

قادري گفت...

درود آرش گيلاني عزيز

قطعا دوستي كه چنان تاثيري در آرش گيلاني ما بگذارد ، رفتنش افسوسي است . از صميم قلب تسليت مي گويم.
اميد كه زودتر بازگرديد

بوتیمار گفت...

سلام . خوبی ارش جان. داستان من نبود. متن یک ایمیل بود که گفتم خالی از لطف نیست اونجا باشه. در مورد لیک هم فرقی نمی کنه. اون وبلاگ شعر بچه های مازندران بود . این شخصیه. دوستان خوبی داری . و مرسی که یادی از فروغ کردی. تو نمایشگاه امسال که ظاهرن فروغ رو جز شاعران ایران ینمی دونستند . که هیم دلیل بر خوب بودن و تاثیر گذار بودن ایشونه. پایدار باشید

گیله لوی گفت...

شاید خاموشی از اینه که نمیدونم چی بگم



دیریست که سردر گم بی سامانی خویشم

سكوت گفت...

سلام استاد
شاعرانه هاي عالم تقديم به شما,نور اين راه از شماهاست,ظلمت شب نور ميخواهد
‏ ثانيه ها بي وقفه ميروند,صبور باشيد به خاطر كسي كه نيست، اما دوست دارد نفساتان را عميق تر بكشيد.

با احترام

نرگس گفت...

سلام نمیدونستم شما همون گیله مرد هستید /بابت درگذشت دوستتون تسلیت میگم/

سيامك قادري گفت...

خوب واقعا تاسف بار است . با داوود زمانيكه تازه كارش را در ارشاد آغاز كاركرده بود چند روزي در هتل لاله تهران همراه بوديم . صاف و ساده بود و بي ريا. اين اواخر هم يك بار توي خيابان ديدمش و عجيب اينكه زمانه روحش را فرونكاسته بود كه هيچ ، بركشيده بود. روحش شاد

گیله مرد گفت...

به دوستانم:
قـــادری عزیز/
گیله لوی مهربان/
بوتــیمار نازنین/
و خانم نرگس گرامی/
بابت تسلیت تان متشکرم/


دستم که به نوشتن رضایت داد از خجالت همگی در خواهم امد.
با احترام:آرش

نرگس گفت...

همدیگر را نمیشناسیم /من مدتهاست گیله مرد را میخوانم /متوجه نبودم که نقد دا را شما نوشته اید .موفق باشید

سيامك قادري گفت...

واقعیتش تا عکسش رو نگذاشتی رو وبلاگت متوجه نشدم آن دوستی که دچار مشکلی شده داوود بوده . بعد که گذاشتیش تازه متوجه شدم که دیگر دیر بود. پسر سر زنده ای بود. نگاه مثبتی به همه آدم ها داشت و خیلی خوش بین بود از این نظر کمی شبیه به خودم بود. بی آلایش بود و زرنگی های دیگران را نادیده می گرفت و این یعنی داشتن روحی بزرگ . آخرین باری که دیدمش خیلی فرصت گپ و گفت پیش نیامد تا ببینم کجاست و چه کارها می کند. یه جورایی در یک دوره با هم همکار هم شدیم توی ارشاد كه مدتي نشريه تهران را آن را هدايت مي كردم . اگر می فهمیدم حتما مراسم خاکسپاریش می آمدم ولی خوب دیگر کاریش نمی کرد. این هم از غرایب روزگار ماست که آنقدر از هم دور می افتیم که تنها خاطرات ما را به هم پیوند می زند و یک روز بیدار می شویم که فرصت از دست رفته است.
روحش شاد باد

نيوشا گفت...

وقتي به دفتر عمرم نگاه ميكنم ميبينم چه كوچه درازي را پيموده ام اما باور ندارم كه روزي مرگ من نيز فرا خواهد رسيد چرا كه هنوز ناتمامها بسيار است و من به تعجيل اتمام آنها را در ابتداي فهرست در دست اقدام گذاشته ام.
به اميد روزي كه در آرامش سر بر خاك گذاريم.
تسلاي مرا پذيرا باش كه :

ياران مي روند نوبت به نوبت.

گیله مرد گفت...

به دوستانم:

خانم نرگس عزیز:
از اینکه این صفحه را می خوانید سپاسگزارم.
جناب قادری:

بله متاسفانه حق با شماست آنچنان در روزمرگی افتاده ایم که فقط خاطرات پیوندمان می زند؛ مراسم ختمش:
روز چهارشنبه پنجم خرداد از ساعت 4 تا 5/5 بعدازظهر درمسجد نور میدان فاطمی برگزار می شود/
درخدمتیم

نیوشای مهربان:

از لطف شما سپاسگزارم

دوست گفت...

هزار بار اگر می توانستم می نوشتم :




///////یادش به خیر//////

پونه گفت...

روحش شاد.رفتن يك دوست خيلي سخته. ديدن جاي خاليش و ياد آوري خاطراتش.

گیله مرد گفت...

به خانم پونه ی گرامی:

ایشون چیزی بیشتر از یک دوست معمولی برای من بود،نمی دونم چقدر تحمل داشته باشم/سپاسگزارم

نرگس گفت...

بسیار گل که از کف من برده است باد /اما من غمین /گلهای یاد کس را پرپر نمیکنم /من مرگ هیچ عزیزی را باور نمیکنم

فرهاد گفت...
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.
فرهاد گفت...

سلام
من نمی دونم چند سالتونه ولی هر چند سالی که دارید سرور و...... من هستید.

فرهاد گفت...

سلام آقا آرش عزیز
من عرض کردم شما بزرگ و مهتر ما هستی و مهتَر به معنی والایی و بزرگی از نظر مقام و منزلت است و این معنی آنقدر واضح است که معنی دوم به چشم نمی آید.
به قول حضرت سعدی:
هر آن کهتر که با مهتر ستيزد
چنان افتد که هرگزبرنخيزد.
و یا:
پند است خطاب مهتران وآنگه بند
چون پند دهند و نشنوي بند نهند.
من عاشق شعر و ادبیاتم و خوشحال می شم بیشتر راهنماییم کنین.
به قول ما شمالیا:
بلا می سر

نيوشا(ساحل خرير) گفت...

سلامت باشين.

فرهاد گفت...

سلام آقا آرش عزیز
با معنی مهتر به معنی خدمتکار ستور موافقم ولی این که فرمودین معنی مذکور جا افتاده ترین معنی برای مهتر هستش موافق نیستم، چون در ادبیات و همچنین متون مختلف از مهتر که به معنی بزرگ و سرور است به کرار استفاده شده است.
این هم دو حدیث:
پیامبر خدا (ص): انار مهتر همه میوه هاست و هر کس یک انار بخورد ،چهل پگاه شیطان خویش را به خشم می آورد .
امام صادق (ع): میوه صد وبیست گونه است و مهتر همه آنها انار است .
باید ازتون معذرت خواهی کنم به این خاطر که متنی که بالاش قید کردین خصوصی تو عمومی آوردم و دلیلم این بود که کسی که میاد و می خونه مطمئناً هر دو معنی مهتر و البته مُهتَر به معنی پیر خرف برای همیشه به یادش می مونه.
به نظر من برای یاد گیری اشکالی نداره که از شیوه های مختلف و گاهاً غیر معمول استفاده بشه.
به قول دهخدا در هنگام تالیف لغت نامه از منظوم و منثور، عامیانه و مبتذل نیز چشم نپوشیدم.
گذشته از همه این موارد، بدون مبالغه و با خلوص نیت می تونم بگم خیلی خوشحالم ازین که دوستان فرهیخته ای چون شما دارم و ازین مورد به خودم می بالم.
در ضمن این رو هم خدمتتون بگم که موردی که به نظر خودم در من کمی نمود بیشتری داره اینه که تقریباً آدم با جنبه ای هستم و سعی می کنم با مسایل با دید درست نگاه کنم پس خیالتون راحت باشه که من ناراحت نمی شم.
[گل]

گیله مرد گفت...

به دوست گل و همشهری مهربانم آقا فرهاد محبوبی:
1- در اینکه شما انسان با جنبه یی هستید شکی ندارم، نگران نباشید.
2- درادب دوستی شما هم با اینکه شیمی خوانده اید شکی نیست، از اولین پیامی که برایم گذاشته بودید فهمیدم.
3-تفاوت ادبیات امروز با گذشته بسیار است، اگردرگذشته کلماتی استفاده می شد به این خاطر بود که مردم آن روزگار یا به کلی بی سواد بودندو یا مانند بزرگان در سطح بالایی قرار داشتند والبته سواد مختص افراد کمی در جامعه بود.
4-استناد به گفته ی معصومین اینجا دلیلی ندارد خاصه آنکه می دانیم زبان مبنای معصومین ما عربی بود وچیزی که امروز ما دردست داریم به کلی برگردان است و مترجمین نیز بیشتر به قواعد عربی آشنایی داشتند تا فارسی.
5-در زبان شیرین پارسی غلط مصطلح فراوان دیده می شود مانند همان"گاها" که در پیامتان نوشته اید،واژه های فارسی تنوین بردار نیستند والبته این مختص به من وشما نیست خیلی ها به غلط استفاده می کنند.
6-وقتی صحبت از میوه می کنید "جمله معنی کلمه را می رساند" یعنی به عنوان مثال انار هیچ ارتباطی به اصطبل ندارد.
7- من همانطور که قبلا هم برایتان نوشته ام ناراحت نشدم که خصوصی را عمومی کردید ، قصدم از نوشتن //خصوصی//این بود که از حرفهای خودمانی دیگران برداشت خاصی نکنند همین. کما اینکه یک هفته پیش یکی از بزرگان روزنامه نگاری که از دوستانم نیز هست " مریزاد را مریضاد" نوشته بود و با اشاره یی اصلاح کرد.
8-تی ناز می گاز، می ور بیه !

بازمانده گفت...

سلام دوست عزيز
از درگذشت دوستتان که از جنس حرفه من بود بسيار متاثر شدم.خدايش بيامرزد.
من شما رو نمي شناسم ...ممنون از اينکه به وبلاگم سرزديد.
اميدوارم بهتر باشيد.

سكوت گفت...

سلام استاد ممنون كه آمديد و راهنمايي كرديد.

لادن الیزه گفت...

خداحافظ ای همنشین همیشه
خداحافظ ای داغ بر دل نشسته
تو را می سپارم به دل های خسته
اگر شب نشینم اگر شب شکسته
به شب می سپارم تو را تا نسوزد
به دل می سپارم تو را تا نمیرد
خداحافظ ای بر غبار دل من
خداحافظ ای ای سایه سار همیشه
اگر سبز رفتی، اگر زرد ماندم
خداحافظ ای نوبهارهمیشه

از درگذشت دوست عزیزتون، بسیار متاسف و متاثر شدم.در غمتان شریکم.

SAW گفت...

متاسفم..... خدا به خانواده اش صبر عطا کند