سلام گل ممد؛
دیشب خان بابا اومده بود تو خوابم گفت: یه چیزایی رو بهت بگم، هر کاری کردم طفره برم نشد که نشد، می دونی من نه کاری به تو دارم ونه کاری به کارای تو، ولی خوب خان بابا که تو نمی شناسیش بزرگ ده بود قبل از اینکه تو سر وکله ت تو ده آفتابی بشه اون اینجا همه کاره بود، نمی دونم چی شد، چطور شد یه هویی ناغافل گذاشت و رفت.
می دونی! من اون روزا تو ده نبودم، خان بابا ما رو با چن تا از برو بچه های ده فرستاده بود اون دور دورا که مواظب کدخدای یکی از دهات اطراف باشیم ، آخه" یاروهه "حرفای گنده گنده می زد، مام با رفیق رفقا رفتیم و خلاصه بادش رو خوابوندیم و وقتی برگشتیم دیگه خان بابا هم نبود و باباخان همه کاره شد بود.
از اونجا که اومدیم، دیگه سرمون رفت تولاک خودمون، صبح می رفتیم زمینای ده رو آبیاری می کردیم و عصری خسته و کوفته برمی گشتیم وننه مون همچین یه خورده قربون صدقه مون می رفت و یه نون وهندوونه یی، نون وپنیری، چیزی می ذاشت جلومون تا خستگی کار تو زمینای ده رو از تنمون به درکنیم. این شد که "کللندش" از رفت و آمدای تو ده بی خبر موندیم تا یه هویی سر وکله ی تو و رفقات پیدا شد.
اینجا بود که فهمیدیم ای بابا ما" کللندش" از قافله عقب مونده بودیم، حالا که خان بابا خواسته دارم این نومه رو برات می نویسم وگرنه همون جوری که اولش گفتم ما با تو نه کاری داریم و نه می خوایم داشته باشیم.
گل ممد؛
خان بابا گفت بهت بگم آخه مرد نا حسا ب! عالم و آدم می دونستن این ده بالایی ها به طمع ماست و پنیر مون باهات دست دوستی داده بودن، این رو که دیگه حتی "عمه قزی" و چه می دونم "تقی لحاف دوز" هم می دونستن، تو چطور با اون همه خدم و حشم و انبر(1) وانتر و یمین ویسار نمی دونستی؟
این کدخدای ده بالا؛ همون موقع که ما بودیم هی می خواست به ما رو دست بزنه و ما نذاشتیم این کارو بکنه، حالا تو یه هویی اومدی کل ماست و پنیر وکشک ده رو فرستادی ته خندق بلای اونا که چی؟
خوب از اونا گذشته، این اترک آبادیا رو که دیگه ما داخل آدم نمی دونستیم، به اونا چرا اینقذه میدون دادی؟ فکر کردی اونا از اینا بهترن؟ نه جونم این "اترک آبادیا "صد پله از ده بالایی ها و اون دهاتای دور که یکی یکی داری پاشون رو به ده باز می کنی بدترن!
یادت باشه گل ممد؛
دفعه ی بعد اگه خواستی این کدخداهای دهات اطراف رو بهشون میدون بدی، اول خوب فکر کنی، هی نری این ده و اون ده و واسه ما حرف خبر بیاری بعد گندش دربیاد که اصلن حرفات همه ش تو خواب و خیال بوده، آخه کدخدا بودن که فقط به حرف زدن نیست که !!
یه کمی فکر کن ببین چی داری می گی؟ به کی داری می گی؟ کجا داری می گی؟ نا سلامتی دیگه این روزا تو "مراد آباد" کلی آدم سواد دار داریم، نکنه می خوای این با سوادا رو ندید بگیری وخودت با اون" قلی و دارو دسته ش" همه چیز رو یه هویی چپو کنید هان؟
خلاصه بهت بگم گل ممد؛
تا امروز خیلی صبوری کردم و سراغت نیومدم، حواسِ ت باشه یه هو دیدی یه شب ناغافل از راه اومدم با پس گردنی از تو ده انداختمت بیرون ، یادت باشه با بچه های من که عمری براشون زحمت کشیدم و آداب زندگی کردن به اونایاد دادم داری بد تا می کنی، یادت باشه این آسیاب یادی رو هم قضیه شو فیصله بدی و .......
گل ممد جان!
حرفای خان بابا که به اینجا رسید، نمی دونم چی شد که از خواب پریدم و دیدم خیس عرق شدم، آخه نه که روزش تو ده دیده بودم کلی آدم می اومدن و می رفتن، شبش انگار تو فکر اونا بودم. یکی شون خیلی سبیلاش از بناگوش در رفته بود، من یاد اون جعفر سبیل افتادم که وقتی بچه بودم" ننه م "وقتی می خواست منو بترسونه می گفت: اویارقلی اگه شیطونی کنی می دم اون" جعفر سبیل" بخوردت ها !
خلاصه اینایی رو که نوشتم بخون، ببین اگه جوابی برا خان بابا داری خودت براش نومه یی، حرفی ،پیغومی ، چیزی داری بفرست. من وظیفه م بود که از خان بابا برات خبر بیارم؛ اونم نه به خاطر تو ، به خاطر خان بابا یی که تموم "مراد آبادیا "مدیونش هستند.
یک اویارقلیِ خواب آلود
پ-ن-1- در بعضی ارگان ها کسانی وظیفه خدمت رسانی دارند که "امربر"شناخته می شوند و عده یی در محاوره "انبر" می خوانند شان.
۸ نظر:
عجب خوابي جالب بود
مرسی اویارقلی، چقذه این بچه باهوشه!
عالي بود و سراسر حرف حساب, به اميد آباداني ده...
ممنون
یه بار دیگه از این چیزا بنویسی و هی به گل ممد گیر بدی می گم جعفر سبیل بیاد بوخوردِت .....
می گم اون وقتا که رفته بودین روی اون کدخداهه رو کم کنینین چن نفر بودین هاااااااا؟
خیلی بودین نه؟حالا اون بقیه کجان؟
درود
عالی بود ممنون
پس از مدتها به روزم با حرفهای خاکی ...
ولی کاش وقتی بچه بودی ننه ت داده بود اون جعفر سبیل خورده بودت این جوری اینقد حرص نمی خوردی!!مگه نه؟
ای ول به خان بابا، ای ول به گل مراد ، راستی از گل مراد خبری نداری، از عمو یارقلی و مش جواد ماس بند و بقیه خبری نمی نویسی چرا .....یه خبری بده منتظریم
ارسال یک نظر