۱۳۹۰ مرداد ۱۱, سه‌شنبه

غم نان/ بحر طویل

گفتا که رئیس؛ نیست کسی گشنه و کس نیست در این ملک، که شب نان و کمی قوت ندارد، همه در نعمت و ناز و همه در راز و نیاز و همه سرحال و خوش و خرم و شادند، دمی چشم بچرخانده و دیدیم، که ای وای خدایا زچه رو هر چه بگردیم به آفاق و بسی سیر کنیم، هیچ نبینیم دگر مفلس و نادار و گدا، بس که به ما داده و خوردیم و به دل کفر بگفتیم و ز این مرد که یکدل بود و مهر بورزد، شب و روز ناله و افغان ز خدا کرده و بد گفته وگاهی چقلی نیز نمودیم..

خدا را، خدا را ز ره لطف و کرم ده به من تنگ نظر چشم بصیرت، که بصیرت بکنیم، نیک ببینیم، که این شخصیت نیکمرامی که کند خدمت ما مردم و ما هیچ ندانسته همه روز و شب و صبح سحر در پی یک حرف عبث غیبت او کرده و از خدمت او غافل و هم دیده به روی گنه خویش ببستیم، دگر توبه کنیم، حرف عبث یاد بریم و کمی هم بوی ز انصاف بریم و بکنیم شاد، دل بنده ی یکدانه ی ان پاک خدا را...

الغرض تا که چنین فکر و سخن در دل خود ساز بکردیم و همی شکر و بسی نیک نظر کرده، بدیدیم که در مترو و تاکسی و اتوبوس و خیابان همه در حال نزارند و ندارند به لب خنده ای و هیچ نوازش نکنند شاخه گل مریم و نرگس و کسی دست نوازش به سر دخترک فال فروشی نکشد، وای از این فکر خراب من و این ایده ی بد! دخترک فال فروش نان و کمی نیز پنیرو دو سه تا گوجه، کمی سبزی و هم اغذیه و اشربه ی رنگ به رنگ دارد و خوش از همه ی برکت و هم مکنت ناداشته اش باشد و در دل ز خدا هیچ نخواهد، به جز از سایه سر یک پدر و مادر خوبی که کشد دست، به گیسوی سیاه و تن رنجور و به یک بوسه ای تیمار کند، مشکل ما نیست در اینجا و برفتیم به خان دگری...

القصه ز نو از سر صبر تا که به اطراف نگه کرده و هم سیر نمودیم، اتوبوس بود و همه مردم بسیار که انگار که انگار در ان مهلکه گشتند گرفتار و نه راه پس و هم پیش ندارند و دگر چاره که با تاکسی ومترو به سفر رفته و آرام سوی خانه روند، آه که از بخت بد ماست که یارانه بدادند و کمی نیز گران کرده بهای سفر مترو و تاکسی و یکی گفت نه و از بن و بیخ منکر آن گشته و تکذیب نمود، ما ز سر سرخوشی و دلخوشی خود بدهیم پول زیادی و به راننده ی تاکسی بکنیم لطف و کمی غر بزنیم..

قصه ی ما نیست تمام، نان بخوریم و کمی هم نیز هوا، خانه ی ما نیست ز آن مردم نادار جدا، شکر کنیم، شکر به درگاه خدا، کاین همه از لطف و کرم داده به ما، قدر بدانیم و شویم شاکر و هی هلهله و شادی کنیم، چون که قلم خسته شد و نیست مرا حال و هوایی که دگر از همه خوبی بنویسم، به تو از بهر محبت بکنم نیک دعا، زنده بمانی و شوی شاد و همه شاد کنی، یار تو الله بود، بار خدایا ز ره لطف توان ده که دلی شاد کنم، روز و شبم باز تو را یاد کنم، آه که خواننده ی من آرزویم هست سلامت شوی و من به خدایت بسپارم .

۵ نظر:

پروانه گفت...

سلام دوست عزیز
خدا قوت
میگم چقد بده همش ناشکری میکنند! همین ناشکری ها نسبت به اینهمه رفاه و آسایش نتیجه اش این میشه !!!
من هم آرزو میکنم همیشه شاد و سلامت باشید !

گیله مرد گفت...

درود
.
موافقم..
.
شما هم همینطور...

باران از لاهیجان گفت...

سلام عمو
خوبی؟ کجایی؟دلمان تنگید برایتان


فکر قوت و نان که نیستیم هیچچچچچچچ
ویلا تو شمال هم داریم هیچچچچچچچچ
کنسرت ساسی هم ما رو می خواد ببره حضرت والا
:)

سینا گفت...

مگه نمی دونستین غم نان ما در مقابل رنجهای فراوانی که مردم در اروپا و آمریکا می کشن هیچه

بهروز گفت...

سلام دادا... فوق العاده...