۱۳۹۰ مرداد ۱۴, جمعه

دیگر نمی خواهم تورا...

دیگر؛

نمی خواهم تو را،


چون بیش آزردی مرا


تهمت زدی هر روز و شب


هم حرف بد، هم افترا


ای جان من،


جانان من


ای دین و هم ایمان من


من خسته ام دانی چرا !


دیگر زبان بند و کمی


آخر رسان این ماجرا


من بیش دل خونت شدم


معشوق و مجنونت شدم


از دل برون کن مهر من


خالی کنم این سینه را


هرگز نبودی یار من


همراه من، غمخوار من


آسان به چنگ آوردی ام


آسان تَرک دادی مرا


دیگر برو،


شاید بس است


در انتظارت یک کس است


پیروز باش و پایدار


سرزنده و امیدوار


ما پیش از این هم اندکی


رنجور و نالان بوده ایم


پس بعد از این هم نازنین


در پیله ی خود سر برم


غمخانه گردد این سرم

چون بعد ازین یادت کنم؛

نی ناله خواهم کرد و نی،


افغان و گویم کاو چرا..................؟


چهاردهم مرداد90

۵ نظر:

پروانه گفت...

میروم تنهاوغبارآلود بسوی کویر
آن هنگام که سوسوی چراغهای آسمان دل
تنهاامید من است در دل کویر
از پی هم میرود اندیشه هایم در دل کویر
می شوید تنهایی و غبار را از تن خسته ام کویر !

پروانه گفت...

درود بر دوست گرامی
زمانی تیره و غمگین
زمانی شاد و دست افشان
گهی سرزنده و سرمست
زمانی سرد وسرگردان
چنین است سرنوشت دل

سینا گفت...

خیلی قشنگ سراییده شده بود .احسنت

گیله مرد گفت...

از دوستان:
پروانه و سینا سپاسگزارم

ترنگ گفت...

زهر عشقی چشیده ام که مپرس !

متاسفانه این احساسهای غم و اندوه داره بیشتر از لذت عشق می شه !

به امید روزهای بهتر ... موفق باشید .