۱۳۹۰ خرداد ۲۱, شنبه

اویارقلی، مکتب خونه و خان بابا

سلام خان بابا

خوبيِِ، خوشي، سلامتي؟ از احوالات این اویارقلی هم بخوای بدنیستم، نشستم دارم نون و ماستمو می خورم و خوب به اوضا احوال مراد آباد نیگا می کنم که بالاخره چی می خواد بشه تکلیف ما با این باباخان و گل ممد ! این دوتا یه چن وقتیه که عینهو سگ و گربه پریدن به هم و دارن پته مته ی همدیگه رو می ریزن رو آب، این یه چیزی می گه اون یکی جواب می ده، خلاصه این وسط مام نشستیم داریم سیر آفاق و انفس می کنیم(اوه چه کلمات قصاری نوشتم).

جونم برات بگه که دیگه کللن همه ی کارای مراد آباد رفته رو هوا، یکی باید بیاد اینجا غضنفرو بگیره! می دونی؟ می گن یه روز بچه های ده بالا اومده بودن اینجا الک دولک بازی، بعد یکی از بچه های الک باز مراد آباد که اسمش غضنفر بود هی به نفع اونا سوتی می داد(اینجاشم پست مدرنه شما از این کلمات نداشتین) بعد بزرگِ الک دولک بازای مراد آباد می گه:

آی بچه ها حریف رو ول کنین بچسبین به غضنفر که نتونه به نفع اونا الک دولک کنه، حالا شده کار ما با این گل ممد و خان بابا!! اینا که قرار بود برن بزنن ریشه ی هر چی ده بالایی و اترک آبادی و کافرستونی و هر چی خلاصه ادم بد رو بکنن. حالا هر روز میان تو میدون ده برای همدیگه رجز می خونن ، هل من مبارز می طلبن! می دونی که اینا انگار کللن کشتی گیرن و ما نمی دونستیم ولی نمی دونم چرا هیشکی دستش برای مشت اول رها نمی شه، مثه اون لات بیست پنج زاری ها می مونن!که هی دو طرف خیابون وا میستن واسه هم فحش و فضیحت می گن.

القصه نه دیگه از مش جواد ماس بند خبری هست! نه عمو گل مراد آفتابی می شه! سبز علی عمو که اصلا ناپدید شده می گن دارو دسته ی باباخان بردنشون ددر دودور! حالا باید بشینیم سر راه ببینیم کی یکی دیگه از راه می رسه و واسه ما می شه " شاباجی" آخرین بار این گل مراد عمو و سبزعلی عمو برامون مادری کردن که اونم بردنشون یه جایی که عرب نی انداخته انگاری.. عمو یارقلی هم بعد چن وقت یه گرد و خاکی راه انداخت و حالا اونم نشسته داره با نوه نتیجه هاش حال و هول می کنه(شرمنده، ادم که می ره مکتب خونه از این اراجیف یاد می گیره)

خان باباجون؛ این روزا حرفای تورو به گوش گرفتم نشستم سر پیری دارم سواد اکابری می خونم، شاید یه وقتی به کارمون بیاد، خدا رو چی دیدی شاید داداش قادر فردا پس فردا از راه رسید، اون وقت نمی گه آخه اویارقلی ما که این همه وقت نبودیم داشتی چیکار می کردی تو این مراد آباد خراب شده که دیگه آب هم نداره تا تو " اویا ری" کنی؟ خوب می گه دیگه، خلاصه خواستم بهت بگم که چرا چن وقته دیگه کم برات کاغذ می فرستم تموم دلیلش همین بود، ولی باور کن روز نیست که من و ننه به یادت نباشیم ، راستی ننه م هم سلام می رسونه، رجب قهوه چی هم دیروز که داشتم از ملاخونه ی ده می اومدم گفت که برات بنویسم دلش برات تنگ شده و اگه وقت کردی یه شب بیا به خوابش و بشین باهاش اختلاط کن..

خوب خان بابا جونم داره دیرم می شه باید برم، الانه که ملای مکتب خونه با ترکه ی آلبالو که توی آب خوابونده دم در ملاخونه منو گیر بندازه و واسه دیر رفتنم کلی تمشیتم کنه ، این بار سعی می کنم زودتر برات نومه بنویسم.

باقی بقای دوست/اویارقلی

۴ نظر:

میرزا قشمشم گفت...

ای اویار قلی جان ...
این باباخان هم تکلیفش با خودش مشخص نیست .. ولله ..از ازل به این ور هرکی اومده تو این مرادآباد یا گفتم دزده یا جاسوسه یا بی دینه یا خودفروخته ست و الی آخر .. یه گل ممد باب دلش بود که الان میگه اون هم منحرفه ..
چه می دانم والله

خدا بیامرزه عمو سبزعلی رو ...

پروانه گفت...

سلام دوست گرامی میگما ماهم از این اوضاع و احوال حال میکنیما ! اونقذه خوبه !

سینا گفت...

این افشاگری ها خوبه

گیله مرد گفت...

از دوستانم
.
آمیرزا
.
پروانه
.
وسینای عزیز سپاسگزارم.
.
برقرار باشید