۱۳۹۰ خرداد ۱۰, سه‌شنبه

سلام نازنین


فرتور اختصاصی از گیله مرد


 دلم گرفته بود! نه اینکه فکر کنی دردی هست، غصه ای هست، و یا حتی کمبودی و نارسایی ای هست، نه ! بس که این روزها خوش و خرم و سلامتیم، خواستم برایت بنویسم، بنویسم که راحت باش، پشت آن دیوارهایی که خیلی های دیگر هستند و خیلی های دیگر نیز خواهند آمد، چشمانت را ببند و هیچ فکر نکن که علی کوچک ات چگونه بدون تو سر به بالین می گذارد.

نازنینم؛

هیچ غمی، غصه ای و حتی هیچ گرسنه ای دیگر نیست، چه باک اگر مادر علی نتواند از حساب شخصی اش برداشت کند، حال چه فرق دارد که تو باشی و یا که نباشی! روزگار به روال سابق به کام نامردان و مجیزنویسان و ثناگویان است، حالا چه فرق دارد اگر ثناگویی در پیش چشم صدها نفر برای مدح بی موقع اش تو دهنی بخورد؟

چشمش کور! اگر تا تصمیم کبری یا روباه وزاغ خوانده بود باید می فهمید لعنت بر دهانی که بی موقع باز شود، خوب اگر نخوانده بود چگونه آن روز ، آنجا جلوی آن همه آدم!! توانست لاشه ی متعفن اش را از زمین بلند کند و حرفهای فاضلابی بگوید؟

آخ نازنین؛ دلم برایت تنگ شده، برای آن خنده های ریزت، برای پندهای آموزنده ات از روزگار، برای همه ی همراهی ها، برای دوست داشتن هایت، دلم برای خودت تنگ شده ، نازنین! حالا دارد یک سال می شود که نیستی، چشم بر هم بزنی چهارمین شکوفه ی گیلاس را خواهیم چید؛ اما ، اما، اما به تو قول می دهم، قول می دهم تو پیش از شکوفه ی چهارمین گیلاس خواهی آمد، آنجا در جمع خوبان گاهی فکر کن که :

سیاه ترین ساعات شب به سپیده منتهی است

به انتظارت می مانم تا پیش از چهارمین شکوفه ی گیلاس برگردی.....

۷ نظر:

هادی گفت...

دوست عزیز
آرش مهربان
روزی عطر شکوفه های گیلاس جایگزین بوی تعفن این شهر خواهد شد
آن روز بسوی قفس خواهی رفت و پرنده نازنینت را آزاد خواهی دید
آن روز علی آن بزرگمرد کوچک در آغوش پدر غرق بوسه خواهد شد و آن زن تنها، با گوشه دستار اشک شوق پاک خواهد کرد
گوشه ای دیگر،دوستی از شعف میلرزد و اشک میریزد...
او سالها به عشق دیدن روی نازنینش شکفتن شکوفه های گیلاس را ....
همدردت هستم نازنین من

گیله مرد گفت...

درود به هادی
.
سپاسگزارم

pedram mojdehi گفت...

دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نگشت دائما یکسان نماند حال دوران غم مخور.
تو گویی انگاری ایرانی را زاده اند که همین شعر را بگوید و در اوج ناامیدی دلش را به جایی ببندد و خوش کند.
تو گویی ایرانی زاده شده است که ناکام بماند و بسوزد و بسازد و در اوج انفعال و در کنج خزیدن تنها، تنها به امیدی دور، در دلش اما روشن انگاری، دل ببندد که نه همیشه ایام این گونه نخواهد بود. من هم که خودم یک ایرانیم پس خوش دلانه و سر خوشانه باور می کنم که گرچه شب تاریک است دل قوی دار سحر نزدیک است.

گیله مرد گفت...

درود بر پدرام عزیز
.
سپاسگزارم

سپیده گفت...

درود بر پسرخاله ی گرامی
غیبت طولانی ام را حتما می بخشی
این متن را در فیس بوکت خوانده بودم و بسیار لذت بردم از درد و احساس لطیف و نابی که در آن موج می زد
می دانم برای سیامک گفته ای و تمام سیامک ها
و هاله ها و نسرین ها و ....
ممنون که می نویسی
من هم این روزها پس از کلی مشغله ی کاری و علمی و اداری و ... از خوابم میزنم تا در اینترنت با خواندن دردهای هم وطنانم حس کنم که این تنها من نیستم که توان زیستن در این استبداد را دارم از دست میدهم
خسته ام و سکوت دارد خفه ام میکند
دیگه چی بگم؟؟؟؟
امیدوارم حال همه مون بهتر بشه...
امید....فقط همین برامون مونده..

میرزا قشمشم گفت...

گیله جان .. چرا اینقدر دلگرفته؟؟؟
.
گیله جان توی وبلاگم یه داستان جدید آپ کردم که از شعری گیلکی اقتباس شده..
خوشحال میشم که بخونیش و نظرت رو بگی ..
البت اگه وقت دارید
قربان محبتت
انشالله که همیشه شد باشی

پروانه گفت...

پایان شب سیه سپید است به امید زنده ایم و روزی دوباره عطر شکوفه های گیلاس را حس خواهیم کرد !