۱۳۹۰ تیر ۲۸, سه‌شنبه

من و این همه خوشبختی؟ محاله....

راستش نمی دانم چه طور شروع کنم!! این روزها با پیشنهاد اغواکننده ای روبرو شده ام که حتی به خواب هم نمی دیدم، دارم انگار خواب می بینم، فکر کنید عمری بخت از شما رمیده باشد، حالا درست در گیج ترین حالات، پرنده ای بر شانه های تان می نشیند و می خواهد بخت رمیده را بازگرداند!؟ شما باشید چه می کنید؟ فریاد می کشید؟ غش می کنید؟ هوار و داد راه می اندازید؟ من که این روزها انگار خواب زده ام یا اینکه دارم خواب می بینم، رویای این روزهای من خواب شیرینی است که حتی که اگر عملی نشود  به خواب دیدنش می ارزد، ببخشید که بیشتر از این نمی توانم چیزی بگویم، خواستم بی خبر نگذارمتان، در روزهای آینده احتمالا نهایی خواهد شد که اگر شد! در شادی ام سهیم تان خواهم کرد.
                           از دوستان عزیزم که دایما برایم آرزوهای خوب می کردند سپاسگزارم.

۶ نظر:

باران از لاهیجان گفت...

درود بر عموگیله مرد مهربان و دوست داشتنی من
شما و این همه خوشبختی محال نیست...
شما لایق این همه خوشبختی هستید
اما یه چیزی
می دونم اونقدر مهربونی که مطمئنم این خوشبختی شامل حال تو نیست ولی تو این قدر مهربونی که از لبخند دیگران هم شاد می شی

ترنگ گفت...

خیلی خوشحال شدم . بعد از هر غمی شادی هست فقط کافیست آنرا ببینیم و حسش کنیم .

گیله مرد گفت...

از دوستانم
.
باران
.
و ترنگ
.
سپاسگزارم

هادی گفت...

درود
روزگارت سبز سبز
خیلییییییییی خوشحالم
خیلییییییییی

گیله مرد گفت...

درود به هادی
.
یکی از دوستان اینجا سراغ شما و همه ی دوستانی که این روزها با وجود فیلتر کمتر به گیله مرد دسترسی دارند را می گرفت اما من از امدنتان بسیار خوشحالم/بیشتر از اظهار خوشحالی شما برای خودم/همیشه باشید/تا طلوع درخت آلوچه...

پروانه گفت...

مثل اینکه دیر رسیدم ! بهرحال خوشحالم ! خیلی ! خدا رو شکر آرامش و شادمانی داره برمیگرده !