۱۳۸۹ تیر ۲۱, دوشنبه

قصه ی ناپلئون بناپارت

شاید من بهتر می دانم که چرا بشر تنها حیوانی است که می خندد.تنها انسان است که به شدت رنج می برد و مجبور است خنده را بیافریند. نیچه


وقتی دردوران انقلاب فرانسه دنبال کسی می گشتند که از او به عنوان یک فدایی استفاده کنند، انگشت اشاره سمت افسر فقیری  رفت که در واحد توپخانه خدمت می کرد و به جز ریاضیات و محاسبات آن چیزی نمی دانست و از سیاست بویی نبرده بود .لاجرم یک بیوه ی زیبا را مامور کردند تا در قلب او نفوذ کند و از این رهگذر او را با پرده نشینان سیاست همراه کنند.
ژوزف تاشر دولا پاگری(ژوزفین)  در آن زمان با داشتن دو فرزند از همسرش "الکساندردو بو آرنه"که پسر عمه اش بود جدا شده و تنها زندگی می کرد، در واقع حکم طعمه ی زیبایی را داشت که برای به دام انداختن آن افسر که از اهالی جزیره کرس بود(1) و فرانسه را با لهجه ی مردمان همان جزیره صحبت می کرد در نظر گرفته بودند.
افسر جوان که بعدها دنیا او را با نام" ناپلئون بناپارت" شناخت پیش از این در مارسی با" دوشیزه دزیره کلاری"(*) دختر یک تاجر حریر نامزد بود ؛ اما سودای قدرت وجلوس برسریر سلطنت او را فریفت و الوده ی "ژوزفین" و سیاست شد.
گردانندگان پشت صحنه ی آن روز فرانسه حتی به مخیله شان خطور نمی کرد همین پسرک چکمه پوشی که حتی استطاعت مالی برای خرید لباس ندارد و نامش را به جای ناپلئون" نابولیون" تلفظ می کند روزی آن خواهد شد که روزگارشان را سیاه خواهد نمود.
ناپلئون بناپارت، فرزند یک خانواده ی پر اولاد، که مادرش "مادام لتی سیا " از صبح تا شب به کار دوخت و دوز و بشور وبساب مشغول بود، ناگهان در مدت زمان کوتاهی با عملیات محیرالحقول در کشورگشایی به بتی در فرانسه تبدیل شد که" ژنرال فوشه" نیز از شنیدن نام او لرزه بر اندامش می افتاد و از این جهت شاید ناپلئون خوشبخت ترین قربانی تاریخ باشد که پرده نشینان را قربانی خود کرد.
در کشور ما هم فدایی های زیادی داشتیم که فدای مملکت و مردمش شدند، از همت و باکری گرفته تا زین الدین و حسن باقری که در راه پاسداری از این مرز وبوم جانشان را به همراه شهدای گمنام و بی نام و نشان تقدیم کردند.
اما یک قربانی بزرگ هم داریم که انگار دارد به نوعی پا در راه ناپلئون بناپارت می گذارد، اگرچه اینجا دیگر رئیس پلیسی به نام ژنرال فوشه نیست تا مقهور هنرنمایی ناپلئون وطنی شود ؛ اما در بین حاضران نمونه ی وطنی فوشه بسیارند، همانگونه که ناپلئون ما هم مانند ناپلئون واقعی دلاور نبودونیست.
می ماند سرنوشت ناپلئون واقعی و ناپلئون وطنی؛ ناپلئون واقعی وقتی برای نجات فرانسه خود را تسلیم انگلیسی ها کرد، هیچ گمان نمی کرد  همانهایی که روزی برایش جان فدا می کردند به زودی فراموشش کنند و طبق روایاتی حتی او را آرام آرام با"ارسنیک" در جزیره سنت هلن به قتل برسانند، ناپلئون وطنی یادش باشد که او سیاس تر از بناپارت نیست، اگرچه  در پاره ای اوقات ..........بگذریم؟!
تاریخ؛ اگرچه دیر، اگرچه دور ؛ اما معلم خوبی است برای حاکمان و زمامداران تا بدانند همیشگی نیستند که در فرمایشات مولا نیز داریم:
ای علی(ع) اگر ریاست ماندنی بود به تو نمی رسید

پی نوشت:
1-جزیره کرس(کرت) از مستعمرات فرانسه بود که ناپلئون نیز اهل آنجا بود.
*-دزیره کلاری بعدها "همسر ژان باتیست برنادت" از افسران ناپلئون شد و برنادت به فرزند خواندگی پادشاه سوئد درآمد ، پس از تاجگذاری برنادت به عنوان پادشاه، دزیره به عنوان ملکه ی سوئد شناخته شد.

۱۱ نظر:

نرگس گفت...

جالب بود /یاد فیلم دزیره افتادم

قادري گفت...

http://mesbahyazdi.org/farsi/?news=239

اين ينك رو باز كنيد و سپس آن بخش كه مربوط به ترور بزرگان انقلاب مثل بهشتي و مطهري و ... كه دشمن در صدد بود تا باز دن اين بزرگان انحراف ايجاد كند و الخ و مقايسه شود با فرزندان و نزديكان اين بزرگانت كه اكنون چگونه در مقابل انديشه هاي افراطي امثال مصباح موضع گرفته اند و الخ

saw گفت...

یادشون رفته که اون شاه که به 100 مهره نمیباخت
تاج و از سرش تو میدون لشگر پیاده انداخت

باران از لاهیجان گفت...

باسلام خدمت شما دوست عزیز
ادرس سایتتون رو اصلاح کردم
بعد اینکه بنده هم یه استعدادایی در من در مورد خوشنویسی بود که رفتم بارورش کردم
من ممتازی انجمن خوشنویسان دارم
خوشحال می شم خط زیبای شما رو هم ببینم
در مورد اسون گذاشتن نظرات هم خدمتتون عرض کنم که چون عکس گذاشتم صفحه وبم سنگین شده به زودی عکسا رو برمی دارم .

با تشکر - خوشحال

فرزين كارگر گفت...

درود
عالي بود
گيلك بمني

میترا-همدان گفت...

عالی بود

خودمون گفت...

سلام اگه هنوز خودت هستی یه سر به خودمون بزنم

سکوت گفت...

سلام بازم زیبا و پر قدرت نوشتید.
[گل]

گیله مرد گفت...

سلام به همه ی دوستان:
هنوز که هنوزه خودم هستم ولی این"خودمون " باور نمی کنه/بهش سر زدم

شایان گفت...

سلام گیله مرد دست مریزادقلمت استوار

ميلاد گفت...

سلام دوست عزيز. حالت چطوره؟ واقعاً عالي بود درآميختن اين دو با هم عااااااااالي بود.
بايد بگم و اعتراف كنم كه ما كشتي بسيار زيبا و پرامكاناتي داريم ولي افسوس، افسوس كه ناخداي كشتي پراز جهل و ناداني است كه همه ي سرنشينانش كه من و ... باشيم مدام به صخره مي‌كوپد و كشتي را از بين مي‌برد!!
به اميد پيروزي
فعلاً