۱۳۸۹ تیر ۲۵, جمعه

ماجراهای خان بابا

بیچاره اویارقلی
اویارقلی بیچاره از وقتی که چار کلاس سوادش شد پنج کلاس، دیگه" کللندش" یادش رفت که بچه ی مرادآباد بوده و تو ده بزرگ شده، حالا روزا تو میدون" مراد آباد "واسه خودش می شینه "سه قاپ "بازی می کنه و شبا با بروبچه های ده میرن یه جا جم می شن و کارای بد می کنن.
تازه گیا که دیگه اصلن یادش رفته شغلش" اویاری "بوده و هی همش تا لنگ ظهر می خوابه، هر چی ننه ش داد می زنه:
 اویار قلی؛ اویار قلی پاشو بچه، ننه جون پاشو، آخه تو چرا اینجوری شدی؟ تو که بچه ی خوبی بودی، تو که مرد خونه م بودی، آخه تو که از این عادتا نداشتی و تا لنگ ظهر خر وپف نمی کردی، به خرجش نمی ره که نمی ره!
حالا دیگه اویارقلی مث اون قدیما واسه دهاتیا عریضه نمی نویسه، راستش دیگه حوصله ی غر و لند کردن رو هم نداره می دونید چرا؟
 آخه وقتی که همه ی عالم و آدم می دونن این "باباخان و گل ممد" و دارو دسته شون  شورش رو در آوردن و کسی به روی خودش نمی آره، دیگه چه فایده داره که بنویسه دوباره پای این "ده بالایی ها "به ده باز شده و دارن ماست و پنیر مجانی می برن به زن وبچه های شکم دریده شون می دن، اون وقت خیلی از مردم ده از گرسنگی شکمشون چسبیده به دنده هاشون و دیگه نمی دونن چه جوری از خجالت سر و همسر دربیان! خوب فایده نداره دیگه، چن روز پیشا همین گل ممد کلی غرو لند کرد و گفت:
ما از این ده بالایی ها توقع نداشتیم ماست و پنیر ما رو ببرن و کوفت کنن اونوقت جفتکشون رو برن واسه ی" کافرستونیا "بزنن، حالا چی شده که هنوز چن روزنشده دوباره می رن اونجا تو ده بالا می شینن و می خورن و می گن و می خندن و آخر وقت هم چن تا سیاهه امضا می کنن و خوش وخرم بر می گردن؟
خوب وقتی اویارقلی این چیزا رو می بینه دیگه حوصله ای براش نمی مونه که بخواد لی لی به لالای مراد آبادیا بذاره، خوب برن خودشون مستقیم پیش گل ممد و باباخان حرفشون روبزنن، به اویارقلی چه؟
 الان چن ساله که این ده بالایی ها میان ماست و کشک وپنیر و هر چی محصولات خوب مراد آباد رو می برن می ریزن تو خندق بلاشون، اون وقت وقتی پای عمل می رسه این آسیاب بادی رو راه نمی ندازن تا این مرادآبادیای مفلوک دست از آسیاب سنگی بردارن، هر چند دیگه گندمی نمونده که زنای ده که یکی شون ننه اویارقلی باشه بخوان آرد کنن ، ولی خوب خود آسیاب بادی که چیز خوبیه!؟
 راستش این اویارقلی با همه ی این چیزایی که دید، دلش نمی یاد مرادآباد رو فراموش کنه، چن روز پیشا رفته بود شهر، توی یه مطبعه داشتن روزنومه طبع می کردن، خیلی خوشش اومد گفت کاش مام یه مطبعه تو ده داشتیم، بعد یه هویی یادش اومد که ای بابا ما تو ده نون نداریم بخوریم، روزنومه و مطبعه و این چیزا به چه دردمون می خوره، یه قلی چاپار داریم که سالی یکی دوبار می آد و نومه های پاسگاه و اون چن تا آدمای از ده رفته رو می رسونه و یه چن تا مرغ و جوجه دست لاف می گیره و می ره. 
 اویارقلی از اینکه چن وقت کم کاری کرد و از اوضاع ده حرفی و حدیثی چیزی ننوشت از خودش شرمنده شده، می خواست خودش این نومه رو واسه شما بنویسه، روش نشد، انشا کرد ومن که یکی از محرم ترین رفقاش بودم براتون نوشتم، اگه بفهمه از دستش دلخور نیستین دوباره اون قلم تراشش رو برمی داره و قلمش رو می تراشه و شروع می کنه به نوشتن همون نومه هایی که به خان بابا می نوشت.
دعا کنین حالش خوب بشه و بتونه دوباره حرفای دلش رو براتون بنویسه، حرفای زیادی داره ، منتظره یه کم حوصله ش بیاد سرجا و دوباره شروع کنه، تا بعد بدرود....
ارادتمند/رفیق شفیق اویارقلی بی حوصله

۱۷ نظر:

سکوت گفت...

تو این دوره زمونه ی کپی برداری که حرفا دست به دست می شه حتی تو وبلاگ نویسا,واقعن تنها جایی که من به شخصه می شناسم که دو کلوم حرف دلو استادانه و ماهرانه میزنه اینجاست.
عالی بود حیفه به خدا اگه چاپ نشه اینجا نشد کافرستون :D 
[گل]

پدرام مژدهي گفت...

زيبا بود و البته اول صبحي ما رو برد تو يه فضاي ديگه
واقعا خيلي جالب گفتي البته اين بي حوصلگي نه فقط مال اويارقلي كه تا اونجايي كه من حاليم ميشه همه همينطورين چند وقت پيش يه كتاب شروع كردم خوندن حدود 20 روز طول كشيد تا بخونمش.
خوصله اي نمونده تموم وقت دنبال وقت تلف كردنيم انگار

قادري گفت...

اگه از من مي شنوي كه دوستار اويارقلي ام ، بايد بگم كه همين نامه ها است كه به بابا خان و گل ممد يادآوري مي كنه هنوز ممكنه مراد آباد همون بشه كه بود. بنا بر اين بهاويار قلي بايد ياد آور شد كه "امید تنها زمانی تحکیم می‌شود که دستانمان در جهت آرزوهایی که داشتیم در کار باشد"

عزت مستدام

فرهاد گفت...

این اویار اوقلی چقدر به نظر آشنا میاد.
جات خالی آرش جان یه هفته رفته بودم شلمان.
جات خالی بود عزیز

باران از لاهیجان گفت...

سلام
صبحتون بخیر
اقای گیلان پور اویاری چه شغلیه؟

گیله مرد گفت...

سلام به خانم باران ودیگر دوستان:
.
از لطفتان سپاس.
واما اویار
او+یار=آب +یار=>آبیار /یعنی همان میراب خودمان که گیلک هستیم.
اما در نوشته های خان بابایی من استعاره ای است از کسی که امیدی را آب یار ی می کند/امیدورام منظور منتقل شده باشد.متشکرم
.
با احترام : گیله مرد

مهتا گفت...

سلام.
چه می کنه این اویارقلی، چن وقت پیشا یه نفرپیام داده بود لپپشو بکش ولی من میگم لپپشو از طرف من گاز بگیر از بس خواستنیه این پسر، من که دوسش دارم/زنده باشه ایشالله

جلف گفت...

سلام
متاسفم متاسفم . بازهم متاسفم
این چند وقت زندگی برای ما هیچی داشت غم به اندازه کافی داشت غم اجتماع و زندگیهای به باد رفته و از یاد رفته کم بود حالا غم بزرگ نان هم به آن اضافه شده
متاسفم که غم نان چند هفته ایست مرا از دنیای زیبای شما دور کرده هرچند آخر شب با GPRS کیلو بایتی 5 ریال به وب شما سر میزنم و آنرا دنبال میکنم!اما بازهم شرمنده بخاطر نبودم این چند هفته بهر حال باید نانی در آورد تا کارتونی خلق کرد!

گیله مرد گفت...

به دوست زیبا سیرت و صورتم که خفاشان اورا ""جلف ""خطاب کرده و او این نام را به عنوان مدالی بر گردنش آویخته است:
سلام برادر:
راستش کار داشتم و شرمنده کردید که تشریف آوردید، چون وبلاگ زیبایتان پیامهایش عمومی است نتوانستم مطلبم را بیان کنم/محبت می کنید اگر راهی نشان بدهید/متشکرم: آرش

ناشناس گفت...

بابا ای ول اویارقلی، می گم چندوقتی پیداش نبودا نگو داره سواد می خونه!!

جلف گفت...
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.
جلف گفت...

راستش دوستانم برای پیغامهایی که نمی خواهند در معرض دید عموم باشد از طریق ایمیل با من در تماسند شما هم در صورت تمایل از ایمیل پیغام تان را بگذارید و در صورت امکان در بخش نظرات به من اعلام کنید تا من ایمیل شما را چک کنم یا اگر تمایلی به استفاده از ایمیل ندارید در بخش نظرات وبلاگم پیغام خود را بگذارید و چند بار(مثلا 6 یا 7 بار) یک آدرس وب را در انتهای نظرتان کپی -پیست کنید تا سیستم پیامتان را بعنوان پیام مخرب تشخیص بدهد و فقط با تایید من امکان انتشار باشد
سرفراز و سر سبز باشید

جلف گفت...

راستش دوستانم برای پیغامهایی که نمی خواهند در معرض دید عموم باشد از طریق ایمیل با من در تماسند شما هم در صورت تمایل از ایمیل پیغام تان را بگذارید و در صورت امکان در بخش نظرات به من اعلام کنید تا من ایمیل شما را چک کنم یا اگر تمایلی به استفاده از ایمیل ندارید در بخش نظرات وبلاگم پیغام خود را بگذارید و چند بار(مثلا 6 یا 7 بار) یک آدرس وب را در انتهای نظرتان کپی -پیست کنید تا سیستم پیامتان را بعنوان پیام مخرب تشخیص بدهد و فقط با تایید من امکان انتشار باشد
سرفراز و سر سبز باشید

سکوت گفت...

فیلتر بود اما دیدم!تو این این سرای پر ... فیلتر شکن یکی از اجرای اصلی رایانه به حساب میاد. [شکلک مثلا خنده!]

نرگس گفت...

عکس در پست آخر باز نشد ///موفق باشید

فرزين كارگر گفت...

درود

بدون شرح

جلف گفت...

سلام
میگم ماشااله شما خودتون یک پا کارتونیست شدید ما کم کم کاسه کوزه رو جمع کنیم /خیلی زیبا بود