۱۳۸۹ آذر ۲۰, شنبه

نامه ای برای خدا


سلام خدا

خوبی، خوشی، اصلا فکر می کنی یه سری بنده این پایین داری که دارن بدجوری قاطی می کنن؟ خدا جون ما همه ش اینجوری چشم به راه نشستیم تا یکی رو بفرستی یه دست نوازش بکشه رو سروگوشمون، نه اینکه فکر کنی چیزی می خوایما!! نه فقط دلمون این روزا بدجوری پره! بدجوری داریم دست و پا می زنیم بوی گند کارامون دنیا رو ور نداره! بدجوری داریم تاوان نفهمی یه عده آدم دیگر رو می دیم!

خدا جون چن وخت پیشا به یکی گفتم خدا بزرگه! ناراحت شد گفت: .... بگذریم! حرفاش ناراحتم کرد، نمی دونستم جوابشو چی بدم، خلاصه یه جوری سرو ته قضه رو بند آوردیم اونم دلخورنشه، تازه این همه ی ماجرا نیست که، این روزا خیلیا ناراحتن، منتها دوس ندارن چیزی بگن بعدا براشون شر بشه!!

خدای خوب من؛

بوتیمار چن وخت پیشا التماس دعا داشت، می دونی چی می گفت؟ می گفت "گیله مرد اگه سیمِ ت به خدا وصله" بهش بگو آخه مشتی، چقد از ما اُدعونی ؟ یه کم هم از تو اَستجب!! خدا جون می دونی؟ بوتیمار گناه داره پسر خوبیه، نازنینه، خوب حالا نمی خواد مثل دیگران باشه، نمی خواد پاشو بذاره روی دوش دیگران بره بالا، خوب چیکار کنه؟ از اون امانتی که بهش دادی داره استفاده می کنه! حالا دیگران می خوان امانتی تو رو آکبند ببرن تو گور، به من و بوتیمار و خیلیای دیگه که می خوایم ازش استفاده کنیم چه؟

خدا جون،

خسته شدم، بریدم، دارم آروم آروم روانی می شم، دارم تکرار می شم، از تکرار بدم می یاد، هی ناله، هی درد، هی قصه، هی غصه،هی غم، راستش دیگه نمی دونم باید چیکار کنم، چن وخت پیشا تصمیم گرفتم برم کلا به جای نوشتن مسافرکشی کنم، حالام که آسمون سیاه شد و دیگه نمی شه مسافرکشی هم کرد، بعد یه آدم قشنگ اومد گفت بیا رزومه تو بیار همون "چی چی نا"یی که بودی تا برت گردونیم سرکار! مام که کلا این دندون لق رو کشیده بودیم دوباره گوشمون دراز شد و رفتیم با کلی امید و آرزو مراحل اداری رو طی کردیم و الخ...

خداجون،

نمی دونم، نمی دونم چرا تا به ما می رسه این آسمونت سوراخ می شه و روم به دیوار یه جورایی می شه!! تا حالا دو سه بار تو همین فقره ی رفتن و نرفتن به چی چی نا اَزَمون نامه ومدرک خواستن، پرونده می ره، می ره، می ره تا یه جایی!! بعد انگاری که توی مثلث برمودا گیر کرده باشه، نامه م گم می شه.

می دونی خدا جون! راستش دارم آروم آروم به خودم شک می کنم، می گم نکنه راس راسی ما یه ریگی تو کفشمون بوده و خبر نداشتیم.

خدا جون؛ بیا و این بار یه راهی بذار جلوی من و آدمای مثل من که خلاص شیم، بریم پی زندگی و دیگه به حسن و حسین و تقی ونقی کاری نداشته باشیم، هرچند حالام به هیشکی کاری نداریم اونان که با ما کار دارن...

به قول داش مشتی یا، بیا از این ورا......

۳۶ نظر:

فكرآزاد گفت...

سلام. ممنون از لطف شما و به اميد ديدار

ناشناس گفت...

We sale online brand valium online. Purchase valium now! http://osdir.com/ml/scsi/2003-11/msg00063.html order valium no prescription. The best quality.

گیله مرد گفت...

درود بر جناب فکر آزاده ی گرامی
------------------
این بار اگر آمدم رشت حتما با فرزین جان به حضورتان خواهم آمد/شادو پایدرا باشید
با مهر و احترام/آرش

باران ازلاهیجان گفت...

تو هم صدای امواج را می شنوی؟
افق آبی را می بینی؟
می بینی آسمان چطور دلش را به دریا زده ؟
می بینی در دوردستها اسمان و دریا یکی شده؟
می بینی آرامش امواج را که در بستر وسیع دریا چه هماهنگ شده؟
می بینی جذبه دل انگیز دریا را ؟
بیش از اینها می خواهم برایت بگویم اما امروز بغضهایم بیشتر از نوشته هایم است
دلم می خواست برایت از شنیده هایم بگویم اما انگار بهترین بهانه ام برای نگفتن فراموشی است
فکر می کنم خدایم همین نزدیکیها کنار ساحل نشسته باشد
باید پیدایش کنم و از او بخواهم تا برایت بگوید چیزهایی را که به دنبالش می گردم

farzin karegar گفت...

درود
گيله مرد تي مشكلات حل بوستن مي ايتا از ناجه يانه
گيلك بمني

نیوشا گفت...

امروزم از چی چی نا پیگیری شد.اون موقع جواب نداد.گفتند زنگ بزنید.زنگ هم می زنیم.اونقد که بپوسیم اما کیه که قدر این آهن آبدیده رو بدونه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

گیله مرد گفت...

برای دوستانم:
.
فرزین جان؛ تی قوربان بشم که اینقده با محبتی برار، دوروستا به ،خودته ناراحتا نوا کودن/براره قوربان
--------
باران گرامی:
.
سپاسگزارم
. ---------
و نیوشای مهربان:
.
از پیگیری تان سپاسگزارم، عمری باشد جبران خواهیم کرد/هرچند....
.
با احترام

پریا گفت...

ای که گفتی دردمندان را مداوا می کنی ما که مردیم پس چرا امروز و فردا می کنی !
براتون از صمیم قلب پیروزی و سربلندی رو می خوام و از خدا می خوام حتی شده نوبت من رو به شما بده من می تونم دیرتر منتظرروزهای خوبش باشم تا دوستی زودتر شاد بشه .

شهراد گفت...

مراقب خودت باش ما هم خدایی داریم

سپيده گفت...

تازه يادم اومد براي چي اومدم توي وبلاگت
امروز بعد از مدتها يك فيلم ديدم درباره ي جنگ و ....
ديالوگ آخر فيلم من را به ياد پست قبلي ات انداخت
مادر.....

جدا شدني در كار نيست
مرگي در راه وجود ندارد
اگر اين بار نگاه كنم
تو را خواهم ديد
آواز تو را خواهم شنيد.
.................................
راستي دوست من
مي دانم شرايط سختي را تحمل مي كني
اما
صبور باش و سخت
.................
راه ديگري نيست انگار
شايد هم من نمي شناسم.
.......................
مانا باشي.

گیله مرد گفت...

برای دوستانم:
.
پریا: سپاسگزارم
.
شهراد:به روی چشم.
.
سپیده: زنده باشید.

هادی گفت...

سلام آرش عزیز طبق دستور اومدم به وبلاگ گیله مرد. از اینکه پذیرفتنی هستم خوشحالم امیدوارم دوست خوبی برای شما و دیگر دوستان باشم.( نامه ای برای خدا) رو خوندم از اینکه به چشم دیگری(( بزرگی )) خدارو میبینیم دلم گرفت. یعنی اگه همه چیز بروفق مراد باشه خدا بزرگه و اگه نه ؛ معنیش اینه که مارو فراموش کرده!! بیادم اومد همه ما هر وقت گیر میکنیم یاد اصل خویش میفتیم در صورتی که اون از رگ گردن بما نزدیکتره چون بیتی از بایت روحش در جانمان به امانت جا خوش کرده. آرش عزیز دلم میخواد این مطلب رو به بحث بزاریم که (( دیدمون نسبت به خدا چیه. اونو چطوری میبینیم )) البته اگه رئیس موافق باشه؟؟ امیدوارم به نتایج بسیار جالبی برسیم. برات آرزوی درست شدن کارت رو دارم.

گیله مرد گفت...

درود به همشهری مهربانم هادی عزیز/از اینکه فارسی می نویسم پوزش چون مطلب همگانیه
-------------
1-از حضورت سپاس
2-دیگران رو نمی دونم اما من خدارو همیشه نزدیک می بینم
3- این نوشته قصد نداشت بگه هر وقت گیر می کنیم یاد خدا بیافتیم اما به هر حال انسان در مشکلات دل نازکتر می شه و این طبیعیه.
4- این نوشته فقط در مورد خودم نبود/همانطور که دیدی اسم بوتیمار(یکی از دوستان ) و یکی دیگه که اسمشو نیاوردم هم هست.
5- اینجا یک وبلاگ آزاده و به جز فحش و توهین همه چیز قابل تحمل هست.
6- هر کسی در هرجای از جهان آزاد هست یک ایده ی سیاسی داشته باشه اما گیله مرد با وجود عقاید خاص خود هیچگاه طرفدار و وام دار کسی نیست بنابر این به شدت از جبهه گیری های مرسوم دوری می کند.
7-این نوشته به بهانه ی کامنت دوست نتی و عزیزم بوتیمار که نوشته بود:
"گیله مرد اگه سیم ت به خدا وصله بهش بگو؛ آخدا تا کی ما ادعونی ]خ با مرام یه خورده هم استجب" نوشته شده و خودم کمترین نقش رو این وسط دارم.
8- بعد از یه مدت با رویه ی این وبلاگ آشنا می شی متاسفانه ما اینجا پرسش و پاسخ نمی ذاریم/درضمن رئیس خودتی برار جان/تی قوربون

هادی گفت...

آره راست میگی آرش جان با فضای وبلاگ آشنا نیستم قبول کردم. گاهی گلفی!!! برام توضیح مختصری بذار. البته گشتی به پیوندها زدم و مخصوصا از پریا و فوسکا. چیزایی دستگیرم شد... بهر روی
ترا
من چشم در راهم...

بهروز گفت...

آرش خان سلام.
جالبه آخه این هفته تو کلاس یه بحثی بالا گرفته بود در مورد حقیقت و خدا و دین و فرقش با اینچیزی که به نام دین و خدا بهمون خوروندن و ...(همون بحث بیان آزادی و بیان قدرت) من هم میخواستم مثل هادی بگم یه بحث کوچیکی این وسط راه بندازیم که دیدم حق با شماست بهتره اول آشنا شیم بعد ...
در ضمن یاد مادر گرامی و روحش شاد...

گیله مرد گفت...

به دوستانم:
هادی جان متشکرم.
.
-------------
به بهروز عزیز سلام
.
از تشریف فرمایی تون سپاسگزارم/خوشحالم که مخاطبین گیله مرد از قشر دانشگاهی و تحصیل کرده اند،باز تشریف بیارید. این کلبه تعلق یه تمام دوستانی است که به عقاید همدیگر احترام میگذارند.
با احترام/آرش

شادی گفت...

گرچه وصالش نه به کوشش دهند... هر قدر ای دل که توانی بکوش

گیله مرد گفت...

سلام به شادی
--------
ممنوم /خوش اومدی

ویتک گفت...

مثل اینکه نشناختی برادر؟ این نیز بگذرد. اندکی صبر سحر نزدیک است. هرچند گاهی یاد شاملو می افتم که بعد از مرگ ازادی ست

گیله مرد گفت...

به ویتک عزیز:
.
درود/
راستش نه! امدم به وبلاگتان/با پیام قبلی/ اما چیزی دستگیرم نشد/با این آدرس هم آمدم وبلاگ موجود نیست/شما؟
بدرود

پریا گفت...

برای آقای هادی : نظرتون رو خوندم همون جور که گیله مرد گفت من هم بعید بدونم اونجوری که شما فکر کردی متنشون باشه . به هر حال از اینکه به من هم سری زدید ممنون . موفق باشید .

گیله لوی گفت...

هیییییییییی
..................
امی ارسو جیر باردی

....................
بدار مو تی گازخاله وا بؤنم

ائرئ طوفان ایسسه و وارون

گیله مرد گفت...

برای دوستانم:
---------------
پریا جان: از توضیحاتتون سپاسگزارم.
----------
گیله لوی عزیز:
الون که بوتی می گازه خاله وا بوی، دونی اگه خجالت نکشه بوم بقیه شم نیویشتنا بوم ولی تا هه ره وسسه/خودا تا بداری خالا دوختر/پیرشیبی

پور محمد گفت...

درود برشما
قشنگ بود دوسش داشتم

پونه گفت...

به اميد روزهاي خوب و خوبتر.از ما فقط دعا كردن بر مياد.

ویتک گفت...

سلام . ببخشید دست بردم تو کامنت. خواستم فعلن معلوم نشه تا به وبلاگ های قبلی دچار نشه . ایمیلت رو نمیزاری برادر. اطمینان کن

سپيده گفت...

و يك روز
سكوت را خواهم شكست
در همين بهار
يا در واپسين غروب هاي فرصت زيستنم
از جهاني كه خسته است
از ر‍ژه ي بيرحم نامعادله ها
از ظرفهايي كه طعم نان مي دهند
و پر مي شوند با اشك
...
ديده نمي شود انگار
شيشه هايي كه در درونمان خرد مي شوند.

هادی گفت...

يه شو بوشؤم روخئونه،

بيدئم اٌو تيَيتَه كُئونَه

تَيتَه نبو، غُصه بو

زندگي جي، خَسَه بو

غصه گونم، غم گونم

هرچي گونم كم گُونم

هر دو هلنگ كه راشُو

اينه ژِوير هوا شو

تيته كه گود خو غم و غصه جي سوت

خو دردَ ديله همه جا نيشت وُ كوُت...
اینارو واسه آرش عزیز نوشتم و بعد واسه همه لنگرودیهای بامرام که یادی از پاینده یاد ( پاینده لنگرودی )) کنن . روح پاکش تا چندی قبل که میدونستم تو آسمون چهارم بود. آرزو دارم کاملتر بشه.
در ضمن پریای عزیز از توضیحتون سپاس. بازم بهتون سر میزنم.

گیله مرد گفت...

از دوستانم:
.
پورمحمد
.
پونه
.
سپیده
.
هادی
.
و ویتک سپاسگزارم

هادی گفت...

امشب خیلی خسته بودی مرد! دیدمت که که چگونه گرفته ای. اما تو این دوره زندگی کردن همینه بلا می سر. پدرم همیشه میگه ذکر غم غم میاره و ذکر شادی ، شادی. جور دیگه باهاش صحبت کن ...

گیله مرد گفت...

گوله هادی سلام
----------
ئی یه ته پیامه هی طو تی گوله رو ویسین نیوسنم/برا ، تی قوربون بوشوم کو ره لنگوروده شی ایسی؟ چن سال دانی؟ تی شوغل چیسه؟ دوس بداشتی می ویسین بنویس، اگر دوس ندانی عمومی ببی بگو تا عمومی نکونم، دوس دانم بودونم/ایتفاقا با همه ی خستگی ایمروز ئی بارون که بومای می حال خوب خوب بوبو/دونی که امه گیل جاغلانه نفس به هی بارون وصله/مخصوصا که د هوا کولن نفس کشن موقع ادم خاس خفه بونی/براره قوربون

هادی گفت...
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.
هادی گفت...

قلم چرخید و فرمان را گرفتند

ورق برگشت و ایران را گرفتند

به تیتر «شاه رفت ِ» اطلاعات

توجه کرده کیهان را گرفتند

چپ و مذهب گره خوردند و شیخان

شبانه جای شاهان را گرفتند

همه ازحجره‌ها بیرون خزیدند

به سرعت سقف و ایوان را گرفتند

گرفتند و گرفتن کارشان شد

هرآنچه خواستند آن را گرفتند

به هر انگیزه و با هر بهانه

مسلمان نامسلمان را گرفتند

به جرم بدحجابی، بد لباسی

زنان را نیز، مردان را گرفتند

سراغ سفره ها، نفتی نیامد

ولیکن در عوض نان راگرفتند

یکی نان خواست بردندش به زندان

از آن بیچاره دندان را گرفتند

یکی آفتابه دزدی گشت افشاء

به دست آفتابه داشت آن را گرفتند

یکی خان بود از حیث چپاول

دوتا مستخدم خان را گرفتند

فلان ملا مخالف داشت بسیار

مخالف‌های ایشان را گرفتند

بده مژده به دزدان خزانه

که شاکی‌های آنان را گرفتند

چو شد در آستان قدس دزدی

گداهای خراسان را گرفتند

به جرم اختلاس شرکت نفت

برادرهای دربان را گرفتند

نمیخواهند چون خر را بگیرند

محبت کرده پالان را گرفتند

غذا را آشپز چون شور میکرد

سر سفره نمکدان را گرفتند

چو آمد سقف مهمانخانه پائین

به حکم شرع مهمان را گرفتند

به قم از روی توضیح‌المسائل

همه اغلاط قرآن را گرفتند

به جرم ارتداد از دین اسلام

دوباره شیخ صنعان را گرفتند

به این گله دوتا گرگ خودی زد

خدائی شد که چوپان را گرفتند

به ما درد و مرض دادند بسیار

دلیلش اینکه درمان راگرفتند

مقام رهبری هم شعر میگفت

ز دستش بند تنبان را گرفتند

همه این‌ها جهنم، این خلایق

ز مردم دین و ایمان را گرفتند
سیمین بهبهانی

هادی گفت...

اگر نتوان آزادی و عدالت را یک جا داشت و من مجبور باشم میان این دو یکی راانتخاب کنم
آزادی را انتخاب می کنم تا بتوانم
به بی عدالتی اعتراض کنم.
آلبر کامو

سیکا گفت...

حالا خدا نامه تو خوانده ؟! جوابشو چی ! داد ؟!

azita گفت...

سلام.تبریک میگم وبلاگ جالبی دارید به منم سر بزنین خوشحال میشم[گل]