۱۳۸۹ خرداد ۷, جمعه

من و فلسفه

خوب ، خدا را شکر امتحانات به نیمه رسید و از ان گذشت، این امتحان بعدی مشکل ترین امتحان این ترم من خواهد بود.

موضوع خنده داری که در این میان خیلی به چشم می آید اینکه بعضی اوقات که در بین رفقا صحبت می کنیم، همه می گویند چرا فلسفه می بافی ؛ اما این امتحان آینده دیگر از" وفور فلسفه" به قول یکی از دوستان قدیمی گندش را درآورده، بیچاره استاد جلالی سرکلاس هرچه می بافد با یک خمیازه ی" ما بی سوادها" پنبه می شود.

قدیم ترها می خواستیم کسی را اذیت کنیم، می گفتیم: اگر با این کتاب توی سرت بکوبیم حتما فیلسوف خواهی شد؛ اما حالا که نوبت خودمان شده انگار کسی باید بیاید و یک کتاب قطور توی سرمان بکوبد تا ما هم فیلسوف شویم . به هر حال ما شاگرد تنبل ها همین که نمره ی قبولی بگیریم کلاهمان را تا آسمان هفتم به هوا پرت می کنیم .

هدفم از نوشتن این چند خط این بود تا کمی از حال و هوای مرگ ومیر و این چیزها بیرون بیایم(البته توی وبلاگ) ان شاالله بعد از امتحانات هم مطالب بهتری خواهم نوشت و هم از احوالات شخصی کمتر!

باقی بقای دوست/گیله مرد

۵ نظر:

SAW گفت...

سلام
این حس خمیازه کشیدن سر کلاس رو خیلی خوب درک کردم
دیگه از امتحان و درس خسته شدم...
از یه طرف دلم میخواد تا آخر عمرم دیگه چشمم به کتاب و دفتر نیفته
از طرف دیگه باید جواب رویاهای کودکی رو بدیم که همیشه میخواستیم دکتر و مهندس بشیم

برزوئی گفت...

خوب خدار را ؟؟؟

ناشناس گفت...
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.
گیله مرد گفت...

سلام به خانم برزویی گرامی:

با سپاس آن ""ر""اضافه حذف شد/

سپاسگزارم

گیله مرد گفت...

به

سینای عزیز : همه ی شرایط را گفتید الا ان گفتمان معروفی را که سال قبل با مهندس صحبت می کردیم/بالاخره آن گفتمان باعث خواهد شد تا بیشتر درس بخوانید(آیکون خنده)