۱۳۸۹ خرداد ۵, چهارشنبه

یک نکته

دوستی این مطلب کوتاه را برایم فرستاده است، با کمی ویرایش از محاوره به زبان مبنا برایتان نوشتم، برداشت با شما!

آدم باید وفا را از ماهی یاد بگیرد که وقتی از آب جدا می شود می میرد ؛ ولی حیف بیشترآدمها مثل زنبور هستند، وقتی از گلی سیر شدند سراغ گل دیگر می روند.

پی نوشت: سالها پیش کسی نوشته بود:

من گل صحرایی خود رسته ام/عطر مرا رهگذری نوش کرد/خوب چو از بوی تنم سیر شد/رفت مرا نیز فراموش کرد///
نشان به آن نشان که سالهاست او با پای خودش رفت . من فراموشش نکردم ؛ اما او مطمئنا فراموشم کرده است.

به قول مرحوم فریدون مشیری:

سیه چشمی به کار عشق استاد/به من درس محبت یاد می داد/مرا از یاد برد آخر ولی من/به جز او عالمی را بردم از یاد






۸ نظر:

کامران گفت...

هر کیه داره اشتباه می کنه تموم نوشته های قبلی که بو ی وفا می دن چه جوری این جوری فکر کرده این بابا؟

سكوت گفت...

سلام استاد,خوشحالم كه نوشتن آغاز كرديد.

گیله مرد گفت...

سلام به سکوت(فرهاد):


از لطفت ممنون ؛ اما از اون واژه ی بی مسما (در مورد خودم)استفاده نکن لطفا!!

شوخی نمی کنم /سپاسگزارم

سكوت گفت...

باشه,قصد من جسارت نبود.

گیله مرد گفت...

سلام فرهاد عزیز:

از اینکه پذیرفتید ممنون چون آن واژه واقعا برای من بزرگ است، دوستان زیادی اینجا را می خوانند آن وقت شائبه ی سفارشی بودن ایجاد خواهد شد/ دوباره سپاس

سكوت گفت...

سلام

معمولن كسي را كه چيزي به من بياموزد يا از رفتار و يا گفتارش كلمه اي فرا بگيرم را استاد خطاب مي كنم.
........
بسيار ممنونم از شما كه حقير را راهنمايي مي كنيد,از كودكي علاقه فراواني به سياه كردن كاغذ داشتم اما بنا به دلايلي نشد كه به صورت كلاسيك ادبيات و فن نوشتار صحيح را بياموزم و تحصيل را در زمينه اي دگر ادامه دادم,حال آنكه اعتقاد خودم هم بر اين است كه مهم نوشتن است نه آداب نوشتن ولي دوست دارم كه هردو را باهم بياموزم.
بسيار متشكرم كه مي آييد و راهنمايي مي كنيد سايه تان كم نشود,همواره منتظر تصحيح مطالب از جانب شما هستم .
با احترام فراوان

مینو گفت...

یاد فریدون مشیری و شعر کوچه اش به خیر


ممنون

بیتا گفت...

سلام...با این مطلب موافقم...