۱۳۸۹ مرداد ۳۱, یکشنبه

رویای نیمه شب مرداد

درگذشت بانو "مهین شهابی" بازیگر سینما، تئاتر و تلویزیون ایران را به هنردوستان و هنرمندان تسلیت عرض می کنم.گیله مرد.

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

در یک روز خنک ، با هوایی مطبوع، داشتم توی بلواری زیبا(چیزی شبیه بلوار کشاورز)دوچرخه سواری می کردم.دو طرف خیابان پر بود از درختان زیبا و پر شاخ و برگ،خیابان خلوت بود، پرنده پر نمی زد، چشمم به درخت سیبی پر بار کنار بلوار افتاد، هوس چیدن یک سیب ناچارم کرد دست از رکاب زدن بکشم، سرعتم زیاد بود با رعایت اصول ایمنی دور زدم و برگشتم به درخت که نزدیک شدم دیدم عده ای از افراد از سر و کول هم بالا می روند تا سیب بچینند.

چه می دیدم خدایا! اینجا که تا ده ثانیه قبل کسی نبود، این آدمها از کجا امده بودند، پای درخت که رسیدم سیبی نمانده بود، تنها نبودم، پسرکی نه ساله شاید! مانند من از چیدن بازمانده بود، آدمهای کامیاب بدون توجه به من و پسرک داشتند سیب گاز می زدند و می رفتند.

 یک دستم به فرمان دوچرخه و دست دیگرم در دست پسرک بود، پیاده حرکت کردم، دلداری اش می دادم، ناگهان آن سوی بلوار درخت دیگری دیدم که تنها یک سیب رویش باقی مانده بود، به پسرک گفتم:

دیدی همیشه امیدی هست؟

در حالی که به سمت درخت می رفتم تا آن یک سیب را برای پسرک از شاخه بچینم، صدای آژیر اتومبیل پلیس آمد و از خواب پریدم،خیس عرق بودم، نفهمیدم خواب هستم ، دنبال درخت سیب می گشتم ، به خودم که آمدم نه پسرکی در کار بود، نه درختی بود و نه سیبی!
      - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
بدون کوچکترین اغراق همین چیزهایی را که نوشتم آخرین رویایی بود که دیدم، دلم برای پسرک رویاهایم بسیار سوخت، کاش سیبی برایش چیده بودم؛ اما نفهمیدم تعبیرش چیست، کاش یک خوابگزار این خواب را برایم تعبیر کند.

    - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -- -

پی نوشت:
این داستانک واقعی است، دو شب پیش دقیقا با حالات توصیف شده از خواب پریدم و تا صبح سردرد داشتم.

۲۱ نظر:

فرزين كارگر گفت...

ارش جان درود
داستانك زيبائي بود ولي گاهي به خودم ميگويم براي نسلهاي بعد از ما از اميد نگوئيم هميشه بايد از واقعيت ها گفت از چيزهائي كه هست و جيزهائي كه از ما گذشت گاهي اميد مثل اين است كه بخواهيم خود را فريب دهيم
گيلك بماني

گیله مرد گفت...
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.
گیله مرد گفت...

گیله مرد گفت...
سلام به فرزین عزیز:
.
راستش فرزین جان من از نوشتن این رویای نیمه شب قصد نداشتم بگویم امیدوار باشید/تنها رویا یا کابوسی را که دو شب قبل دیدم نوشتم/نمی دانم تعبیرش چیست/ بسیار مایلم کسی تخصص در این زمینه داشته باشد و برایم بگوید/
به هر حال با شما در مورد عدم ترویج امید هم موافق نیستم، انسان اگر امید نداشته باشد می شود یک موجودی که هر روز خود را تکرا می کند/
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آســـودگی ما عدم ماست
.
پایدار باشید/تی ناز مه ره بایه/تی قوربان

saw گفت...

یاد یه شعری افتادم که الان فقط بیت آخرش رو حفظم :
که چرا باغچه ی ما سیب نداشت

گیله مرد گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
مرضیه گفت...

شاید سیب سرخ حوا بوده و شانس با شما و پسرک رویاتون بوده که نچیدیش
این میشه نیمه پر لیوان ....

نرگس گفت...

شاید رویای از دست رفته ی زمان کودکیتان باشد /پسرکی 9 ساله و جمله دیدی همیشه امیدی هست؟ و نهایتا وجود پلیس و بر باد رفتن اون امید ....

گیله مرد گفت...

به دوستانم:
خانوم مرضیه:
ممنون/نمی دونم شاید، اگه اینطور باشه که انگار شانس با من بوده.البته همچین بد هم نبود از این مصیبت که می کشیم خلاص می شدیم.ممنون.
.
به خانوم نرگس:
.
بله حق با شماست شاید خودم بودم/نمی دونم/در کودکی اتفاقات زیادی افتاده که حالا خیلی ها یش را بنا بر جبر زمان ازیاد برده ام/شاید یک آرزوی محقق نشده یا یک خواسته ی دوران کودکی بود که آن شب به سراغم آمد/هرچند خودم تلقی اجتماعی داشتم از این خواب/من فکر می کردم:
آن سیب نماد امکانات اجتماعی.
آن مردم نماد افرادی که این روزها بسیارند.
وآن کودک نماد آدمهای نیازمند جامعه اند.
و خودم کسی که می خواستم کمکی به این طیف از مردم کنم اما دستم کوتاه ماند.
و ان پلیس هم که این روزها همه می شناسیمش.
به هر حال متشکرم.

باران از لاهیجان گفت...

سلام اقای گیلان پور
منم سیب می خوام
منم دوچرخه می خوام



البته من دوچرخه دارم
اما الان که روزه ام سیب می خوام
اخه من اصلا سیب دوس ندالم اما الان سیب می خوام

گیله مرد گفت...

سینای عزیز)saw(
تو به من خندیدی و
نمی دانستی
که من به چه دلهره از باغچه ی همسایه
سیب را دزدیدم
..
...
......
....
شعر فکر می کنم از فروغ/با صدای حبیب سینا جان
مرسی از پیامت

گیله مرد گفت...

به باران خانوم هنرمند:
.
راستش قدیما تو گیلان یه نوع سیب قرمز و ترش رو درختا بود که من هنوز مزه ی ترشش رو از یاد نیردم/رنگش قرمز که نه چیزی شبیه جگری بود/تو حیاط خونه ی پدربزرگم یه درخت بود که هر وقت می رفتم خلاصه(دلت نخواد با زبون روزه)از خجالتش در می اومدم/آخرین بار هم روی قبر خاله ای که هر گز ندیدمش نهال همون درخت رو کاشته بودند که سیب می آورد(توی قبرستان آسیدبر)اما حالا سالهاست من سیبی روی درختای گیلان نمی بینم/اگه خونه تون حیاط داره یه درخت سیب بکار شاید روزی روزگاری مهمونتون شدیم از اون درخت سیب خوردیم/پایدار باشید
یک آرش شکمو

saw گفت...

ممنون که کمک کردی تا یادم بیاد
خیلی شعر قشنگیه
یه شعر هم در جوابش گفته شده خیلی قشنگه پیدا کردم براتون پیام میذارم

گیله مرد گفت...

به سینا:
البته به نظرم این شهر رو کسی برای فروغ گفته بود و اون شعری رو که می گی فروغ برای شاعر این شعر گفته باشه/انگار دارم دچار آلزایمر می شم سینا/ببخش

گیل نویس؛ تارنمای وبلاگ نویسان گیلانی گفت...

بسمه تعالی

تارنمای اطلاع رسانی وبلاگ نویسان گیلان "گیل نویس"، با هدف خدمات رسانی به
وبلاگ نویسان گیلانی افتتاح شده است.

از این رو مفتخر است که با ثبت وبلاگ های گیلانیان، مجمع و پایگاهی جامع از
بلاگر ها را در خود قرار دهد.

منتظر بازدید و ثبت نام شما هستیم؛

گیل نویس ::: www.gilnevis.ir

با تشکر، بخش اطلاع رسانی گیل نویس

باران از لاهیجان گفت...

اقای گیلان پور نمی دونم چرا امروز تو هر وبسایتی می رم حرف از دوران خوش کودکی

دیگه با رفتن به یکی از این وبها بغضی که از صبح تو گلوم بودو با عث دل تنگی م شده بود ترکید
شما هم که اومدید از سیبهای ...

الانم که خبر درگذشت مهین شهابی ( اولین بازیگری که شناختم تو رویای بچه گونم هر وقت تو تلویزیون می دیدمش با غرور به خواهر کوچیکم نشونش می دادم و می گفتم من این بازیگر رو می شناسم )))))))

باران از لاهیجان گفت...

تو به من خندیدی
و نمیدانستی
من به چه دلهره از باغچه ی همسایه
سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
و تو رفتی و هنوز
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان
غرق این پندارم
که چرا
خانه ی کوچک ما سیب نداشت


نه اقای گیلان پور ما نه درخت سیب داریم نه حیاطشو

نرگس گفت...

تعبیرتان جالب بود . اینروزا آرزوهای شخصی و اجتماعی جدا از هم نیستند ///خبر مرگ خانم مهین شهابی بدجور شوکه ام کرد

پدرام مژدهي گفت...

آقا آرش سلام
چند وقتي نبودم و مثل اين چنتايي نوشته گذاشتين و من نخوندم،‌البته خرما بر نخيل و دست ما كوتاه است كه امتحانات ترم تابستان نزديك و زياد هم وقت نت گشتن نيست.
اول بگم كه اون شعر رو حميد مصدق گفته كه باران از لاهيجان متن كاملشو گذاشته. بعدشم اون سيب هاي قرمز كوچولو والا من يادم هست سيب هاي سبز رنگ كوچولويي بود كه معروف بودن به سيب گرجي. ما تو باغچه كوچولوي حياطمون يه درختشو داشتيم البته درختش زياد بزرگ نمي شد كه همونم زد و خشك شد الان فقط ما مونديم و يه درخت انبه تو باغچه كوچولوي حياطمون.

گیله مرد گفت...

سلام به پدرام گلم:
.
پدرام جان اینکه تمام وقت درس می خونی خیلی خوبه، خوشحالم/در مورد شعر حمید مصدق خوشحال شدم یاد اوری کردید/سن که بالا می ره آدم دچار آلزایمر می شه/یه خورده هم بذار به حساب هرز خوانی های من/در مورد سیب، من اون سیب گرجی هایی که می گی یادمه اندازه ی قندک بود ولی ترش/این سیبی که من می گم یه خورده کشیده تر بود و چیزی بین سیب قندک و سیب قرمز های معمولی بود و از نژاد اصیل گیلانی ، قرمز و ترش به رنگ جگری/از بزرگترها بپرسی شاید یادشان بیاید.الان که این جواب را برایت می نویسم بد جوری دهانم آب افتاده /بی تعارف/پایدار باشید

کبلایی دخو گفت...

سلام آرش خان این رویای جنابعالی رویای امروزی همه ادم هایی است که آرزوهایشان جا مانده است؛ اما من نفهمیدم مهین شهابی وسط این رویا چه می کند؟

گیله مرد گفت...

سلام به کبلایی دخوی عزیز:
.
راستش کبلایی جان امروزی ها که دیگه رویایی براشون نمونده، همه ی رویای جوونای امروزی اینه که برن دانشگاه و برگردن بیان تو جامعه ول ول بگردن و پوز اون مدرکشون رو به ما بی سواتا بدن، حالا از جیب آقا جونشون می خورن یا مامان جونشون این دیگه فضولی ش به ما یه لا قبا های پاپتی نیومده/ کبلایی جان مطبعه ت که بسته س یه مطبعه ی دیگه راه بنداز بیایم عرض ادب/مخلص کلوم اینکه این روزا بی کبلایی انگار تو این فیلتر نت یه چیزی کمه! شوما آبادش کن/در مورد خانم شهابی هم خواستم اون گوشه اطلاع رسانی بشه/وقت به خیر