۱۳۸۹ مرداد ۱۰, یکشنبه

محمد نوری /نازنین مریم هم رفت



نمیشه غصــــــــــــــــــــــه ما رو،یه لحظه تنها بذاره


نمیشه این قافـــــــــــــــــله،ما رو تو خواب جا بذاره



دلم از اون دلای،قدیــــــــــــــــــــــمیه از اون دلاست


که می خواد عاشق که شد،پا روی دنـــــــــــیا بذاره


دوست دارم یه دست از آســــــمون بیاد ما دو تا رو


ببره از اینجا و،اونــــــــــور ابــــــــــــــرا بـــــذاره


تو دلت بوســــــــــــــه می خواد من میدونم اما لبت


سر ِ هر جمـــــــله دلش،میخواد یه امــــــا بـــــذاره


بی تو دنیـــــــــــــــا نمی ارزه،تو با من باش و بذار


همه ی دنیا من و،همیشــــــــــــــــــه تنهــــــــا بذاره






استاد محمد نوری
مردی که پنج نسل از ایرانیان با نازنین مریم اش خاطره دارند
یادش گرامی؛

جان مریم چشماتو واکن/منو نگاه کن/در اومد خورشید/شد هوا سفید /وقت اون رسید/که بریم به صحرا/واااااای نازنین مریم/واااای نازنین مررررررررررررررررررررررررریم.......

برای شناخت بیشتر از استاد اینجا کلیک کنید



۵ نظر:

باران از لاهیجان گفت...

زندگی کردن من مردن تدریجی بود

آنچه جان کند تنم،عمر حسابش کردم


روحش شاد یادش گرامی

مرضیه گفت...

روحش شاد
یادش گرامی


باعث تاسفه چنین هنرمندانی اینطور غریبانه و در سکوت از بین ما میرند

شراره گفت...

روحش شاد

بيتا گفت...

يادش ماندگار...

بيتا گفت...

يادش ماندگار...