۱۳۸۹ خرداد ۲۰, پنجشنبه

قصه یی ازعهد ماضی(2)

واما راویان اخبار و طوطیان شیرین سخن وشکر گفتار حکایت کنند:
که در عهدی ماضی بیشه یی بودی که شیری عادل درآن فرمانروایی کردی و حیوانات را بسیار عزیز داشتی و دمی چشم از ضعیفان برنداشتی و قضا بزد و شیر دربستر بیماری شدی وبه حال احتضار افتادی و کرکسان وکفتارانی کنار وی آمدند و شدندی و القصه شیر رخت از دنیای دنی بربستی و سوی آخرت روان شدی و کفتاران به طمع بر خواستی از آن میان ان که از دیگران سیاس تر بودی جامه ی سلطانی برتن کردی و به کار سلطانی مشغول گشتی.
چندی که از فرمانروایی جانشین سیاس بگذشتی چشم از ضعیفان بر داشتی و بر مال و جانشان چنگ انداختی و روزشان را شب و شب شان را به روز مبدل کردی و از این راه بر خزانه ی خود افزودی و هیچ نیندیشیدی که بر حیوانات چه آمدی و چگونه روزگار بر آنها گذشتی و طعام از چه راهی به دست آوردندی و خوردندی .
روزگار بدین منوال سپری شدی، تا بزد و از میان حیوانات یکی سر برآوردی که؛ آی کفتار بدسگال این نه رسم فرمانفرمایی و فرمانبرداری است که تو می گویی و ما می کنیم .
کفتار فرمانروا گفتی؛ هر انچه که بگویم شما را واجب است که انجام دادندی و هیچ نگفتندی و اگر سر از لاک بیرون آوردندی، بی درنگ سر ازتن تان جدا گردیدی و به نزد شیر عادل حواله خواهم کردی.
حیوانات بیشه چون اوضاع چنین بدیدنی بنا بر اتفاق گذاردندی و تفوق نمودندی تا کفتار بدسگال از بیشه بیرون کردندی و جانشین عادلی بیابندی و بر مسند امور گذارندی.
القصه بزد اوضاع بیشه طوفانی بشدی و گرد وخاکی بس عظیم بر پا گردیدی و در این میان آن موجود بدسگال از فرصت استفاده ی لازم نمودی و به خیال خود تا ابد فتنه ی حیوانات را مختومه نمودی و بر مشکلات فایق آمدی و به خیره سری سر به بالین نهادی و به خواب عمیق فرو رفتی.
در لاقیدی و آرامش خوابی قیلوله بودی که خبرش آوردندی :
ای سلطان صاحبقران؛ چه نشسته ای که عده ی دیگری از حیوانات بشوریدندی و بر تو رجز خواندندی و خواهان پایین کشاندنت از تخت پادشاهی بشدندی.
حیوان بد سگال که اوضاع چنین بدیدی سگان و گرگان و روبهکان خود دستور بدادی که هر چه از جان و مال و دارایی اینان به دست آوردندی به دست لاف برای خود برداشتندی و به لانه هایشان بردندی و به اموال خود افزون کردندی .
الغرض َشگالان وسگان و گرگان و روبهکان جیره خوار که اوضاع چنین بدیدندی گلوی هر جنبنده یی بدریدندی و خون آنان بیاشامیدندی و اموالشان تاراج کردندی و حیوانات را چنان ترسانیدندی که جنبنده یی جرات اعتراض نداشتی و سر در لانه ی خود فرو بردی و آرام بر بخت بدش لعنت فرستادی.
کفتار بدسگال که اوضاع چنین بدیدی، خواستی تا سهمی از غنایم به دست آمده ی آن حیوانات بد کردار طلب کردی و سهمی برای خود برداشتی ، دراین میان کردار کفتار چنان بر حیوانات مزدور گران امدی که سخت بر آشفته شدندی و کینه ی کفتار بر دل انبار کردندی و منتظر ماندندی تا به روزی که چنگ بر حلق کفتار بد سگال گذارندی.

القصه چون قصه بدینجا رسیدی" چشم و گلوی نقال پیر" از حرکت باز ایستادی و سوی "استراحتگاه خویش" روان شدی و حکایت بدینجا ناتمام بماندی تا مجالی دیگر، که نقال ادامه دادی و قصه ی بیشه ی سبز را به پایان رساندندی.




پی نوشت: هرنوع مطابقت با هر گونه قصه و حکایت دیگری غیر از" قصه ی عهد ماضی" زاییده فکر خواننده است و "بسیار ملایم" تکذیب می گردد.




۶ نظر:

parimoghadam گفت...

سلام اقای گیلانی.
شبیه کلیله و دمنه بود!.
رنگ ابی تو زمینه سیاه رو به سختی میشه خوند.
مرسی از مطالب خوبتون.
پری مقدم.

گیله مرد گفت...

سلام/حق باشماست خانم مقدم /احتمالا همان وقتی که داشتم قالب جدید را می ساختم شما تشریف آوردید و چه خوب که تذکر دادید اصلاح شد/سپاسگزارم

ناشناس گفت...

سلام قالب جدید مبارک چون اهل انتقادم و شما هم انتقاد پذیر هستید این قالب زیاد جالب نیست.

گیله مرد گفت...

سلام به ناشناسی که می شناسمش!!
.
.
این قالب خوبه؟ اگه فکر کردی کلیت این قالب رو عوض کنم اشتباه می کنی /چون می خواستم هر دو طرف پر بشه این رو انتخاب کردم/ و لی تا صد صد وبیست تا بک گراند(اوه ببخشید پس زمینه)جا داره/ پیشنهاد بده قبول می شه/فقط این بار بگو در چه موردی باشه/خونه/طبیعت/آدم/کتابخانه/نردبان/منظره/دریا/ و....
هر چی بخوای هست
شب به خیر
دیدی اهل انتقاد بودم /زنده باد دمکراسی

داریوش گفت...

سلام، اینجا زلزله اومده؟ یهو همه چی عوض شد، مبارکه.

قادری گفت...

قصه و قالب هر دو قشنگند و به دل می نشینند. زحمت است اما باز فیلتر شدم