۱۳۸۹ خرداد ۲۶, چهارشنبه

به داد برنج ایران برسید/فردا دیر است

دروغهای فراوان

وقتی پای امار و ارقام می نشینید همه چیز خوب است و بدون کمترین مشکل و خلاصه اوضاع رو براه است؛ اما به گوشه گوشه ی کشور که می روی جز دروغ چیزی نمی بینی، یک نمونه از این دو گانگی ها همین اوضاع برنج کشور است.
حضرات به محض سوار شدن بر خر مراد قیمت برنج را چنان بالا بردند که چاره را تنها در وارد کردن بی رویه ی برنج بی عطر و طعم اما نردبان مانند خارجی دیدند و از آن پس نه تنها شهر نشینان که حتی روستاییان خود گیلان و مازندران نیز از این برنج های بی کیفیت استفاده کردند.
کاری به هشدارها مبنی بر سرطان زا بودن این گونه برنج های واراداتی نداریم؛ اما همین سیاست باعث شد کشاورز گیلانی و مازندرانی که اخرین نسل باقیمانده از کشاورزان ایرانی بودند آشکارا کشت و کار را رها کرده وگاهی به شهرها کوچ کنند.
در سفر دو سه روزه ای که به گیلان داشتم چیزی که بیشتر از همه در نظرم بود، تعداد زیاد زمینهایی که بایر مانده و به قول خود گیلانیها""چور"" شده اند.
یکی بیاید جواب بدهد، چرا باید برنج مضر هندی و پاکستانی که سرشار از انواع بیماریهاست همپای برنج ایرانی قیمت داشته باشد، آن وقت برنج کشاورزان ایرانی با کیفیتی به مراتب بالاتر مشتری نداشته باشد؟
عکسی هایی که مشاهده می کنید یکی از هزاران زمین بدون کشت مانده در گیلان است، رنج اور و دشوار است دیدن زمینهای بایری که روزگاری محصولشان زینت بخش سفره ی ایرانی بود.چه کسی مقصر است؟

۷ نظر:

saw گفت...

خیلی جالبه ما همه ی مخالف ها و معترض ها اکثرا وبلاگ داریم و بد بختی های جامعه روی وبلاگامون مینویسیم و به همدیگه نشون میدیم ، اما بسوز ای دل غافل که اونی که باید بخونی هیچ وقت نمیخونه

ناشناس گفت...

ارش عزیز
سلام چند نکته :
یکم اینکه خوشحالم که سال جدیدت زا 22 خرداد شروع می شود و قالبهای کهنه راتبدیل به نو کردی.
دوم قدیما وقتی ÷ای به شمال می گذاشتی عطر برنج های محلی جلوتر از هوای شرجی بهت حالی می کرد وارد سرزمین شالیزارهای سبز شدی و امروز اصلا چنین بویی از گیلان و مزندران به مشام نمی رسد.
جات خالی یک رستوران رفتیم برای صرف یک غذای شمالی ولی متاسفانه برنجش هندی بود. تصور کن ارک تالابهای شمال و برنج هندی چه می شود.
کلا شمال هم شمال قدیم همانگونه که احلاق و دین و حکومت و هزار چیز دیگر که قدیمیش بهتر از امروزیش هست.
البته نامردی نشه یک چیز جمهوری اسلامی بهتر از قدیماش هست اونم جوانان شیردل و آگاهش است.
به امید ÷یروزی

سكوت گفت...

اين روزا از اين شاليزارا تو مازندران هم فراوونه,خلاصه اين آدمخوارهاي به ظاهر محترم نمي خوان بفهمن دنيا تو بيت مكرم و قم و جيبهاي پر پول خودشون و برادران مثلن ساده زيست بسيج و سپاه خلاصه نمي شه و مردم از تصميم هاي نادرست شون رنج ميكشن.

پدرام مژدهي گفت...

سلام. عرض شود كه ما كه اينجاييم( اينجا يعني گيلان زمين خودمان اونجا يعني اون ور آب قزوين به اون طرف)ديگه پوستمون كلفت شده،‌ به اين چيزا عادت نمي كنيم اينقدر پوستم كلفت شده كه بيشتر از يك ماهه مي خوام در مورد ساحل دزدي بنويسم ولي هي امروز فردا مي كنم.
راستي امروز كه داشتم از دانشگاه برمي گشتم تو جاده بوي برنج داشت كم كم در ميومد اينقدر لذت بخش بود كه همه ي دردها رو يادم رفت حتي ساحل دزدهايي كه هر روز تو سپيدرود مي بينمشون.
در مرود اون كتاب،‌عرض شود كه تو رشت كه پيدا نشد،‌چندتا از اين دسته دومي ها رو پرسيدم پيدا نشد، ولي لا يه سرچ تو اينترنت تونستم كتاب الكترونيكش رو پيدا كنم. چاپ سوم 2537 البته گذاشتم چند روز ديگه بخونمش.
در مورد اين كه چي مي خونم منظور رشته ي تحصيلي هست يا كتاب و مجله.
عرض شود درس رشته ي حقوق‌كتاب تازگيا فقط درسي خوندم آخرين كتاب غير درسي يه رمان بود به اسم پل رودخانه ي درينا،‌مجله هم گيله و دادگر و خط مهر و حافط مي خونم.اميدوارم گفته باشم چي مي خونم

پونه گفت...

شاد زي

ناشناس گفت...

سلام. شرمنده .من امروز از همین برنجا خریدم.دارم از خجالت عرق می ریزم. شاد باشید

پدرام مژدهي گفت...

سلام دوباره
عرض شود بله حافظ پرفسور امين. البته مجله داخلي چاپ ميشه بايد اشتراك بگيري تا برات پست كنن
راستي چند وقتيه منم مثل خيلياي ديگه ترك وبلاگ وطني كنم و مثل شما بيام تو وبلاگاي اون ور آبي شروع كنم به نوشتن. البته اگه حوصله داشته باشم كه برم اينور اون ور پيش بچه ها معرفيش كنم دلمم واسه اين وبلاگم تنگ ميشه حالا ببينم چي پيش مياد