۱۳۸۹ خرداد ۳۰, یکشنبه

در پنج پرده

یکم:
دیروز آقای نوری که از اوضاع واحوال یک سال گذشته ام خبر نداشت مرا به کناری کشید و گفت:
داری با خودت چیکار می کنی؟ چرا تو این یه ساله که می شناسمت اینقده موها و ریشات سفید شده؟
جوابی نداشتم که به آقای نوری بدهم ، نه که نداشته باشم دیدم آن بنده خدا با نان بخور ونمیر کارمندی با هزار مشکل زندگی اش را اداره می کند، گفتن شرح حال یک سال گذشته ام که فردا 1/4/89 دقیقا یک سال از بیکاری ام خواهد گذشت نه تنها دردی از او دوا نخواهد کرد که بر غصه هایش نیز خواهد افزود، دندان به جگر گذاشتم و گذشتم.
دوم:
این روزها هوا بسیار گرم شده و کمتر از خانه بیرون می آیم ، همدم این روزهای من شده این " رایانه" که اگر آن هم نبود احتمالا باید فقط به کتابهایی که این روزها برایم می رسد فکر می کردم. چند روز پیش انتشارات ققنوس چند کتاب فرستاد که یکی اش را شروع به خواندن کرده ام؛ اما خدایی بعضی از نویسندگان احتمالا فکر نمی کنند خواننده باید بالاخره ماجرا را ذره یی لمس کرده باشد.
نویسنده ی محترم این کتاب ماجرای زلزله ی بم را چنان با یک " بالماسکه" در هم امیخته است که گویی جوانان ایرانی تماما اوقات فراغتشان را به بالماسکه می گذرانند. هنوز نیمی از کتاب باقی مانده است، چنانچه تمام شد و ارزشش را داشت حتما همینجا هم قدری در این مورد خواهم نوشت.
سوم:
دلمان به سر کشیدن های گاه و بیگاه به سایتهای دوستان گلم خوش بود، که آنها هم جملگی این روزها کم کار شده اند، بیشتر از همه دلتنگ " ایرنای ما" سیامک قادری هستم، می دانم در سفر است؛ اما امیدوارم زودتر برگردد تا ما هم با خواندن مطالبش کمی انرژی بگیریم.
سیامک خان؛ اعتیاد که شاخ و دم نداره برادر!! ما کلا عملی شدیم رفت، زودتر برگرد تا کار به کمپ ترک اعتیاد و بستن دست و پا توسط طناب و این حرفها نکشیده!؟
چهارم:
رفته بودم به سایت یکی از دوستان گل، که وضعیتی نسبتا مشابه با گیله مرد دارد سری بزنم، البته توی سایت گیله مرد تکه یی از نوشته اش را دیدم و تحریک شدم که زودتر بخوانمش، از دیدن نوشته اش جا خوردم، او انسانی متدین و شایسته است که از راه دور می دانم چه بر او رفته و چه معامله یی خناسان با او کرده اند. او از روشنفکران عرصه ی اطلاع رسانی نیز هست؛ اما.....
خواهرم، دیر نیست وعده ی طلوع خورشید، بمان تا صبحی سبز و دمیدن واژه ی آزادی، به قول دوست مشترکمان که روزی برایم نوشته بود: حکمت وزیدن باد، رقصاندن شاخه ها نیست، امتحان ریشه هاست.
پنجم:
زیاده عرضی نیست، از همه ی دوستان که گیله مرد را ازیاد نمی برند سپاسگزارم، روزی جواب محبتتان را خواهم داد، عمری اگر باشد.
با احترام/گیله مرد

۱۷ نظر:

باران گفت...

سلام..
چقدر خوب که زود به زود نوشته هایت می نشیند بر صفحه ای که دریچه ای شده برای دنیایمان..
خوشحالم.. و متاسفم برای این یک سالی که اینگونه گذشت..
تو تاوانش را دی زندگی واقعی دادی نه در دنیای مجازی (خطاب به حرفی که روزی نوشتی ترسیده ای شاید)
زود بود گرد سپیدی بر موهایت بنشیند..

saw گفت...

سلام ،
بعدا میام کامل میخونم
فعلا خوشحالم

گیله لوی گفت...

توی این دوره و زمونه باید کار فرهنگی رو برای درآمد کنار گذاشت



روزگار، روزگار بنایی نمودن نویسندگان و هنرمندانه

گیله لوی گفت...
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.
یک پیرمرد گفت...

زنده باشی جوون.

زیتون گفت...

سلام

مهتا گفت...

درود به گیله مرد
ببخشید چند وقت نبودم
فعلا

پدرام مژدهي گفت...

سلام
اگه با هيچكدوم از حرفهاي اين پست نتونسته باشم همزادپنداري بكنم لااقل اينكه همه چيزمون شده رايانه و تنها مونس تنهايي ما همين كامپيوتر فكستنيه كه كار كردن باهاش بيشتر عذابه تا لذت بردن،‌ رو كاملا قبول دارم
اما با همه اين احوال شاد بودن خودش گناهيه كه بايد كرد، و توصيه مي كنم شاد باشيد اين خودش يه راهيه تا ببينند ما شاديم

گیله مرد گفت...

به دوستانم سلام
.
باران عزیز؛ شاید فقط شما و یکی دو نفر دیگر که از اولین روزهای بارش عذاب در کنارم بودید می دانید چه بود و چه شد؛ اما اگر سرسوزنی نتیجه داده باشد خوشحال خواهم شد / در مورد گرد پیری هم نگران نیستم بالاخره دیر یا زود این اتفاق می افتاد/حالا راحت ترم که بی دلیل سفید نشد/سپاس از مهرتان
.
سینا جانsaw

.ممنون/هر وقت خواستی بخون برادر/تا بعدها بدرود
.
گیله لوی عزیز:
.
ممنون که سر می زنید با شما موافقم/چاره یی نیست/می گذرد...
چه در باجه ی یک بانک/چه در.....
پایدار باشی
.
زیتون که نمی شناسمش:
.
ممنون از سلامتان کاش آدرسی می گذاشتید.
.
مهتا؛ دوست قدیمی نتی که غیبت داشت:
رسیدن به خیر
خوش آمدید
.
و پدرام مژدهی گل گلاب:
.
پدرام جان خوشحالم که همدیگر را می فهمیم /در خدمتیم برادر/سپاسگزارم

فرهاد گفت...

سلام آرش جان
بالاخره:
چنین است رسم سرای درشت
گهی پشت به زین و گهی زین به پشت
و روزگار همیشه بر وفق مراد پیش نمیره عزیز و خدا موها رو داده واسه سفید شدن دیگه، امروز نوبت من و شماست و فردا نوبت کسی دیگر فقط مهم اینه که بدونی که اونها رو تو آسیاب سفید نکردی.
شما رو نمی دونم ولی من در مورد خودم می تونم بگم:
چه فرصت ها در آتش ها فکندم از جوانی ها
کنون من ماندم و خاکستری زان زندگانی ها
خوش باش از اینکه:
روزگارت بد نیست، تکه نانی داری، خرده هوشی، سر سوزن ذوقی، مادری داری بهتر از برگ درخت،دوستانی بهتر از آب روان و خدایی که در این نزدیکیست.
خوش باشی دوست خوبم.

قادري گفت...

سلام گيله مرد عزيز

واقعا دل من هم به دل هاي متصل به هم اين گروه دوستان شما راه دارد. بنده هم دلتنگ خواندن اين وبلاگهايي بودم كه روزانه چند بار به آنها سر مي زدم.
حالا باز هم اينجام و پشت كامپيوتر نشسته ام . در اين انديشه ام كه شايد بايد طرحي نودر انداخت. شايد بايد بيشتر به هم نزديك شويم و كار مشترك تر را بياغازيم.
بايد با هم صحبت كنيم نه ازنوعي كه اينجا رايج است كه ابته بسيارشيرين است.
پيشنهادي دارم كه بايد حضورا خدمت رسيده و يا تلفني در مورد ابعاد آن صحبت كنيم.
ممنون از اين همه محبتي كه به بنده داريد.

بيتا گفت...

سلام...
آقاي گيلاني عزيز،اندكي صبر سحر نزديك است...

فرید گفت...

دوست داشتن تو گناهی است که مرتکب آنیم، چه کنیم گیله مرد؟
شاد باش

فرهاد گفت...

آرش جان سلام
دعوتت می کنم به موسیقی گنجانده شده در وبلاگم گوش بدی و لذت ببری

فرهاد گفت...
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.
گیله مرد گفت...

یک توضیح برای دوستان گلم:
.
نظرهایی که حذف می شوند به درخواست نویسندگان خود نظر احترام گذارده می شود/
گیله مرد به رعایت احترام متقابل بسیار پایبند است/با احترام:آرش

ناشناس گفت...

تو معرکه ای