۱۳۸۹ خرداد ۱۲, چهارشنبه

بی واسطه به بابا خان!

بی واسطه برسد به دست باباخان

سلام باباخان؛

تصمیم گرفته بودم بعد از خان بابا دیگه با هیچ کدخدایی هم کلام نشم؛ اما امشب که شنفتم یه سری از بر وبچه های ده رو "کللندش" بخشیدی و اجازه دادی برگردن تو ده و سرخونه زندگی شون گفتم: یه چن خط برات بنویسم تا بدونی تو رو از یاد نبردم.
باباخان؛
فک کردی نفهمیدم واسه چی این چن تا "آدم کلاش به قول خودتون" رو ول کردین تا برن به زندگی شون برسن؟ من که اویارقلی ام، اون "رمضون دیوونه" که تو محل یه روز نزدیک بود از ندونی و نفهمی بزنه هف، هش تا از بچه های ده رو ناکار کنه ، اونم فهمیده تو اینجوری خواستی جلوی" عمو گل مراد و عمو سبزعلی " کم نیاری !! آخه این روزا این دو تا عموها بد جور رفتن تو کوکت و می خوان حالتو بگیرن!
باباخان؛
این همه برات پیغوم، پسغوم دادم گفتم؛ حواست به این گل ممد ذلیل شده باشه، تو گوشت نرفت که نرفت . این همه هی برات نوشتم که بابا! این دهاتیا رو اینقده اذیت نکنین، تو گوشتون نرفت. اصلا فک کنم نومه های من به دستت نمی رسید، یا اگرم می رسید، مث اون روزا که من رفته بودم اجباری و" نومه های میرزا حسینعلی" که برامون میومد، می گفتیم "اقدام فوری" و مستقیم بدون خوندن می فرستادیم توی سطل زباله، شمام همونجوری اقدام فوری می کردین.
بابا خان؛
به نظرم هنوزم دیر نشده، یه فکری واسه ی این "ذلیل شده گل ممد" بکن. این داره دودمانت رو به باد می ده ها! گفتن از ما و پشت گوش انداختن ازشما، فردا نگی "اویار قلی" تو که برادر زاده ی ما بودی چرا نگفتی؟ من درسته که برادرزاده ت هستم؛ اما خودت بگو: اصلن دستم بهت می رسه که بخوام بهت بگم باقالی به چن من؟ نمی رسه دیگه! مجبورم بشینم با این سواد اکابریم هی برات تند تند نومه های صد من یه غاز بنویسم، اونم معلوم نیس بهت برسه یا نه؟
بابا خان؛
ما که دیگه یواش یواش داریم از ده می ریم، یعنی نه که بخوایم بریما! نه اونجوری نمی ریم که واسه ی همیشه، داریم تو دهاتای اطراف یه جایی، چیزی رو نشون می کنیم که اگه بشه، این آخر عمری رو بریم اونجا بشینیم مشغول کارای خودمون باشیم؛ اما یادت باشه با ما و بچه محل های هم سن و سال من خوب تا نکردی، هم سن و سالای من خیلی واسه ی "مراد آباد" زحمت کشیدن، ولی یه دفعه که خان بابا رفت و تو اومدی، نمی دونم چی شد که انگار سیل اومده باشه همه چی زیر رو شد و ما ها شدیم عین" اون جعفر خان از فرنگ برگشته" یه آدم غریبه و یه عده که" از دور برامون هورا می کشیدن" شدن انیس و مونس و محرم و همراز تو و این روزا هم که هر کاری دلشون بخواد می کنن و تو قهوه خونه ی ده لم دادن و قلیون دود می کنن.
از ما گفتن بود خان بابا؛ دوباره تکرار می کنم، این گل ممد و ممصادق و داداشاش، دارن دوستی دوستی ازت می کنن پوستی . حواست باشه!

زیاده عرضی نیست

یک اویارقلی

۴ نظر:

قادري گفت...

اويار قلي بابا اينقدر نگران نباش و به فكر رفتن به ابادي هاي ديگه هم نباش. مراد آباد اگرچه الان رونقي نداره اما ده خودمونه دادش !

سكوت گفت...

كاش بخونه نامه رو...

نيوشا گفت...

بابا اي ول
اگه كدخدا (دخو)ميدونست بعد خودش چنين نابغه اي قرار بدنيا بياد وصيت ميكرد چرند و پرند تا ابد برقرار باشه.

adamak گفت...

منم با دبيرم موافقم اين ده واسه خودمون داداشششششششششششششششش