۱۳۸۹ خرداد ۲۶, چهارشنبه

یک سالگی!!

دور جدیدی از زندگی شروع شد.
یاد گرفته ام از پا ننشینم، یاد گرفته ام مجیز کسی را نگویم، یادگرفته ام ضمن احترام به حقوق دیگران از حق خودم نیز دفاع کنم و تا سرحد مرگ به اصولم پایبند باشم.
این پایبندی به اصول فردی در زندگی در بیشتر مواقع باعث تلخی های زیادی برای من شده است، اگرچه در بعضی اوقات نیز باعث احقاق حق شده باشد.
حالا در آستانه ی یک سالگی اخراج از "آنجا" (1)دوباره زمزمه هایی از درون شنیده می شود که باعث امیدواری است؛ نه اینکه عاشق سینه چاک بازگشت باشم، امیدوارم بعضی از "حضرات کوتوله" که پیشتر نیز درموردشان چیزهایی نوشته ام یادشان بیاید که:
                       یدالله فوق ایدیهم
حالا دوباره در آستانه یک سالگی "مرگ تدریجی آن رویا" که برایش بسیار زحمت کشیده بودم، دارد اتفاقاتی می افتد که حتی در صورت عدم بازگشتم برایم بسیار شیرین است .
همینکه کوتوله ها بفهمند، همینکه تادیب شده بر جایشان منکوب شوند، همینکه دیگر حاجی اشان هم نباشد تا بگویند حاجی اینطور گفت، همینکه دیگر نگویند آن دوستم در بازار مبل روزانه X ساعت کار می کند و الخ......
همه ی اینها نشانه ی کنار رفتن ابرهاست، خواه ما باشیم یانه، پیش از ما وبزرگتر ازما رفتند و اتفاق خاصی نیفتاد و حالا هم نخواهد افتاد .
اما من، آرش، آرش بدون کمان که کمانش در تاریخ گیر کرد و خود با یک قلم ناتوان به روزگار حاضر گام نهاد امروز خوشحالم، از تحقق وعده ی خداوند که کوتوله ها بازی می پندارندش خوشحالم، خوشحالم چون کمتر از دو ماه پیش به او نوشته بودم :
  با تو نه خداحافظ که به زودی باید خداحافظی کنی، همانطور که حاجی ات رفت.
خداوندا با تمام بند بند وجودم تو را سپاس می گویم که این گونه لاشخوران به کمین نشسته ی گرسنه را رسوایشان می کنی.

پ-ن-1-آنجا را دوستان قدیمی تقریبا همه می شناسند.

۱ نظر:

حسین گفت...

سلام.خوشحالم که آدمایی مثل شما هنوز دست خدا را بالاترین دست ها می دونند.شک نکن .به اعتقاداتت هر چه که هست هیچ وقت شک نکن