۱۳۸۹ خرداد ۱۷, دوشنبه

با خان بابا درخلسه

با خان بابا درخواب و بیداری

داشتم همچین با خودم برای خوابیدن کلنجار می رفتم، یه هو خان بابا اومد سروقتم گفت:
اویارقلی؛ توی" مرادآباد" این روزا چه خبره؟ چرا هیشکی به من هیچی نمی گه ؟ یه تو بودی که گه گاهی خبری برام می آوردی تو هم این روزا انگار دهنت رو دوختی و لام تا کام چیزی نمی گی. مگه تو نبودی که همه ش دلسوزی "مراد آبادیا" رو می کردی؟
گفتم :آخه خان بابا جون، اون موقع که از ده مراد آبادمون برات می گفتم تو ارزش داشتی ، من ارزش داشتم ، دهاتیا ارزش داشتن، تموم نوه هات از کوچیک وبزرگ ارزش داشتن، این روزا که دیگه نه به تو، نه به نوه هات رحم نمی کنن! می خوای این وسط من بیام برات چی بگم؟
بگم از وقتی که تو رفتی این باباخان و نوچه، موچه هاش انگار که بین خودشون غنایم تقسیم کنن دارن تموم دارو ندار ما دهاتیا رو به باد می دن؟ تا حرف هم می زنیم اسم تو رو می یارن و یه عده هم راه می افتن که :

آآآآآآی من آنم که رستم بود پهلوان !! چی شده ؟ چی نشده؟ به اسب شاه گفتین یابو!!

تازگیا معلومم شده که دیگه هر چی می گن، واسه جیب خودشون می گن . من تا حالا فک می کردم اون" میرزا علی چوپپون" رو که گذاشتیم تو شورای ده از حق ما دهاتیا دفاع کنه راس راسی میرزای خوبیه، ولی یه هویی دیدم اونم خودش کلی پیش این "عمو ها" نقطه ضعف داره، آخه پریروزا گفته بود:

اگه این دفعه زیادی حرف بزنین؛ اون وقت منم مجبور می شم واسه همه بگم  آب قنات ده رو که به بالا دهی ها و پایین دهی ها می فروشین، پولش رو چیکار می کنین ؟

اون وقت داد" گل ممد و دارو دسته ی باباخان " دراومد که ای بابا "میرزعلی چوپپون" اگه این حرفا روبزنی اون وقت مام گیر می دیم که اون "ممصادق تون فلان و ممجواد تون بیسار" و خلاصه این حرفا و انگاری "میرزعلی چوپپونم" ماستشو کیسه کرده و دیگه حرفی نزد.
ولی می دونم این قصه حالا حالاها ادامه داره، می دونم نه گل ممد ودارو دسته ش و نه" میرزعلی و داداشاش" ول کن نیستن، ولی این وسط رگ وروده ی ما دهاتیا باید به خاطر خودخواهیای این نامردا بالا بیاد و معده مون بچسبه به کمرمون که چی؟ این حضرات با هم می خوان یه هو ده رو چپو کنن!
خان باباجون ! دیگه مراد آبادی نمونده که بخوام برات ازش چیزی بگم. نه گاو گوسفندی مونده، نه ماست وپنیری مونده، نه زمین آبادی مونده، نه خلاصه هیچ فن وهنری که این روزا بشه ازش پول درآورد . هر چی مونده یه مشت حرف، که اونم یه عده پا می شن می رن "کنار گل ممد و باباخان می شینن" و به به و چه چه می زنن و بعدش از اون پولایی که بابت فروش آب قنات به دهاتای اطراف گیر باباخان و گل ممد اومده یه لفت ولیسی می کنن و بر می گردن می یان تو قهوه خونه ی ده می شینن یه خورده دل ما آدمای مظلوم رو آب می کنن و واسه منِ اویارقلی که یه روزی به قول تو سر آمد جوونای ده بودم شاخ وشونه می کشن و می رن .
اون وقت من می مونم و"رجب قهوه چی" که هنوز وقتی اسمت می یاد چشماش قرمز می شه و می ره پشت دم ودستگاه قهوه خونه آروم گریه می کنه. خان بابا می گم آدمم اگه بود همون آدمای قدیم بودن ها ! این رجب قهوه چی هنوز که هنوزه از گل کمتر بهت نمی گه، هنوز وقتی اسمت می یاد انگار کنارش واستاده باشی با احترام ازت حرف می زنه، خدا عمرش بده هوای مارم داره، اگر چه کاری از دستش بر نمی یاد؛ اما همینکه احتراممون رو به خاطر شما حفظ می کنه نشون می ده آدم با وفایی یه.

همینجوری داشتم رگباری برا خان بابا درد دل می کردم که یه هو ننه م اومد بالا سرم داد زد :آهای اویارقلی ، اویار قلی ذلیل شده باز داری خواب "دختر شاه پریون" می بینی؟ پاشو، پاشو لنگ ظهره تا کی می خوای بخوابی جونم مرگ شده، پاشو، پاشو برو الانه زمینای مردم از بی آبی خشک می شن، اون وقت این چار تا دونه گندمی رو هم در سال درو می کنن نداریم و باید بریم دست گدایی جلوی "بالادهیا و اترک آبادیا و کافرستونیا" دراز کنیم، ده پاشو دیگه ذلیل شده مگه باتو نیستم؟

تازه انگار زنده شده باشم یه نیگا نیگا به ننه م کردم وگفتم : ننه، پس خان بابا کو؟
ننه م انگار که جن دیده باشه گفت: بسم الله الرحمن الرحیم، یه دو زار عقل داشتی که اونم خداروشکر دادی رجب قهوه چی به جاش چایی خوردی، پاشو ذلیل شده ، برو چن وقت دیگه باید "حق اویاری" رو بگیری، اون وقت مردم ده دبه می کنن می گن امسال محصولمون خراب شده "تقصیر اویارقلیه "و اون سی شاهی صنار رو هم بهت نمی دن!

دیدم ای بابا من انگار داشتم همش خواب می دیدم، اینجا کجاست؟ من کجام؟ خان بابا کو؟ میرزعلی چوپپون کیه؟ کی کی رو کشته؟ تو منو کشتی؟ چی کجا رفته؟ من کجا ......

باقی بقای دوست// ارادتمند: اویارقلی

۱۴ نظر:

باران گفت...

دوباره گفتمش آري
به راه دور و درازش
زبان تشنه برآورده هر طرف خاري
ز خشم و نفرت و كين
دهان گشوده به دشنام هر كران غاري
چه خواب بود خدايا كه
دوش من ديدم

http://bareabr24.persianblog.ir/

قادري گفت...

سلام ارش خان عزيز!

اين قصه هاي باباخان تو واقعا معركه است! فكر كنم حتي بشه مجوز چاپ كتابش روگرفت. به ظر من كه حكايات ارزنده اي هستش. يه فكري براي جمع آوريش بكن

فرزين كارگر گفت...

آرش جان درود
خيلي زيبا بود دستت درد نكنه نكات جالبي داشت به من سر بزن

گیله مرد گفت...

به دوستانم:

باران عزیز:

بعد از مدتها چشممان به جمال شما روشن شد، پایدار باشید خواهرم..

قادری گرامی :

متشکرم از لطف بی پایانتان /با داشتن دوستانی چون شما به خودم امیدوار می شوم...

فرزین عزیزم:

سپاسگزارم فرزین جان، از پیامهایت انرژی می گیرم/چشم برادر درخدمتم...

دوست گفت...

درود آرش...
این اویارقلی داره جهانی میشه ها هواشو داشته باش زیراب خودتو نزنه!
بدرود

ناشناس گفت...

سلام،حالا خان بابا کجا هست؟

سكوت گفت...

خانه از پايبست ويران است

بايد طرحي نو در اندازيم...
‏ ‏

فریماه گفت...

سلام
چقده این اویارقلی ماهه
از طرف من لوپپشو بکن
نه از طرف من ماچش کن
نه هم ماچش کن هم لوپپشو بکن
خداحافظ

قادري گفت...

سلام دوست من

من مجددا فيلتر شدم لطفا لينك آدرس بنده را با اضافه كردن عدد اصلاح فرماييد. قادري
www.ourirna9.blogsky.com

پدرام مژدهي گفت...

دست مريزاد
واقعا عالي بود بسيار زيبا، دست مريزاد و مرحبا
منم موافقم با نظر اون دوستمون اينها رو جمع آوري كن و حتي مي توني به چاپ برسوني البته كه قطع به يقينه نميتوني مجوز چاپ بگيري لااقل مي توني به عنوان كتاب الكترونيكي در اينترنت بزاريش اون موقع ما اهالي پايين مراد آبادم مي اييم ميگيم ما بوديما ين اويارقلي رو روشنفكرش كرديم،‌اويار فلي فقط واسه ما مي نوشت ما دستش بلندگو داديم برديمش بالا،‌بعدش البته خطرناكه حسن.

زرخ پوتار گفت...

درود
خب ايسي برار ؟
ايا فارسي بنويشته ايسي
فارسي هم مرا حالي نبه !


گيلك بمنيد !!!1

گیله مرد گفت...

به دوستان سلام

به دوست:

هم عقیده ام با شما، دیروز اومده بود می گفت می خواد برای کدخدا شدن تو مراد آباد کاندید بشه /نمی دونم بتونه یانه/در مورد خودم هم مشکلی نیست ما پست و مقامی نداریم تا زیراب ما رو بزنه/ولی بچه ی خوبیه نمی زنه.

به ناشناس:
نمی دونم این خان بابا هر بار از یه جا نومه می ده.

به سکوت:
فرهاد جان: می اندازیم.

به فریماه:

باشه این بار دیدمش هم لپپشو می کنم هم ماچش می کنم اون وقت .. نه بقیه ش نوشتنی نیست/ممنون

به پدرام عزیز:
می دونم خطرناکه حسن/خیلی خطرناکه حسن/خیلی خیلی خطرناکه حسن/ممنون پدارم جان

و زرخ پوتار عزیز:

باشه آبای جان، تونم بی ده یی آمان امه ره هیزار تا موشکیل داریم هه سه هی آمه ره اذیت بوکون ، ایراد ناره/آمانم خودایی داریم/ بی می رم ته ره/تی جانه قوربان

پونه گفت...

قصه هاي خان بابا رو دوست دارم.جالب بود.شاد زي

پدرام مژدهي گفت...

آقا سلام
اميدوارم حال شما خوب باشد و بهتر از ما ما كه الان اين اينترنت شده است يك فراغتي از درس خوندن صبح تا شب و البته سركي به اونجاهايي كه نبايد
در مورد اون يكي وبلاگت با عرض شرمندگي بسيار به خدا مرا شعر و شاعري بودورون نمي رود خيلي هم به اين مخيله فشار آورده ام منتها كله است ديگر دست من نيست كه حالي اش نمي شود
و اما عرض شود عزيز دل انگيز من به جان خودم كه نباشه به جان ... تا الان اسم كتيك جان رو نشنيدم ولي يه روستايي( آبادي ) طرفاي رشت آباد و لولمان و رودباركي،‌اون ورا هست به اسم كتيك لاهيجان شايد منظور اين روستا باشه، منتها كتيك جان رو نمي دونم شرمنده.
قربان زبان شيوا و شعر گفتنت بروم كه حاليم نمي شود