۱۳۸۹ شهریور ۱۱, پنجشنبه

دیگر آرزو نمی کنم/به یاد او...

بنا نداشتم این روزها چیزی بنویسم؛ اما این تعطیلی چند روزه و بسته بودن صفحات مدیریت بلاگ اسپات به همت مدیران فیلتر نت وطن(شدیدا تکذیب می گردد، خط فجیره اشکال داشت)باعث شد پیامهای قدیمی بلاگ گیله مرد را مرور کنم.

در این پیامها به نکات ریز و درشت زیادی برخوردم؛ به حرفهایی که گاهی به انها خندیده بودم، به نوشته های که گاه به تفکر واداشته شده بودم، به فحش هایی که گاه از سر نا اگاهی دوستان محترم!؟ شنیده بودم و خیلی چیز های دیگر.......

در بین پیامها ؛

 
اما نکات دیگری هم بود که تواما هم خندیدم و هم با اجازه ی دوستان گریستم. حالا بیست و شش روز از در بند شدن دوستی می گذرد که مشتری هر روزه ی بلاگم بود، حقیقتا او چیزی بیشتر از یک مخاطب معمولی بود. شاید خیلی ها او را نمی شناختند و حتی همین الان هم نه بشناسند و نه بخواهند که بشناسندش؛ اما می نویسم، می نویسم تا بدانید که سیامک یکی از بزرگترین مردانی بود که عرصه ی خبرنگاری در روزگار حاضر به خود دیده است، مردی از تبار راد مردان و آزادیخواهان که کمتر سراغ دارم.

امروز؛

بیست و شش روز از دربند شدن پرنده ای می گذرد که خودی ها برایش نوشتند در وضعیتی...... دستگیر شده است و افسوس و غبطه می خورم که شاگردانش در "کابل پرس" جبران نامهربانی دوستان سابقش را کردند.

می گفت:

زمان کوتاهی میزبان روزنامه نگاران افغان بوده و در دانشکده ی خبر دوره ی کوتاهی را برایشان تدریس کرده است و هم اینان زمانی که برای سفری کاری در معیت مدیران ارشد به کابل رفته بود، ان چنان گرامی اش داشته بودند که مدیران سازمان را به حیرت فرو برده بود.

خوب؛

آرزو می کنم زودتر برگردد، آرزو می کنم هیچ خانه ای بدون چراغ نماند، آرزو می کنم هیچ همسری چشم به راه شوهرش نباشد،آرزو می کنم هیچ فرزندی لحظه های بدون پدر ماندن را تجربه نکند، آرزو می کنم دیگر هیچ کس گل به خودی نزند، آرزو می کنم آن روزنامه نگاران افغان همواره اینچنین قدردان و سپاسگزار لحظه های ناب انسانیت بمانند، آرزو می کنم ......

نه دیگر آرزو نمی کنم، دیگر نمی خواهم آرزو کنم، اینجا آرزو کردن هم نوعی خط قرمز است، آرزو نمی کنم......

ببخشید،

نمی دانم این نوشته چه وقت روی بلاگ بیاید، چون اینجا حتی نمی توانیم آرزو کنیم بتوانیم بدون مشکل وارد مدیریت سایتمان بشویم. سرویس دهنده هایی با ماهیت دولتی و مشخص تا هر زمان که بخواهید می توانید مطلب بنویسید، می توانید از مطالب مستهجن بنویسید؛ اما اینجا را به خاطر بی طرف بودن و با بهانه های واهی هر زمان که دلشان بخواهد از دسترس خارج می کنند .

کاش،

گاهی نیمه شبها روی خروجی سرویس دهنده های ایرانی می رفتند و می دیدند بلاگهایی را که زنای محارم را ترویج می کنند و روابط غیر اخلاقی در جامعه را ، چقدر فراوانند.

آری،

اینجا مشکل اساسا چیز دیگری است، دعوا برای یک بشقاب پلوی معروفی است که روزگاری "مرحوم فروغ "حرفش را زده بود، به دل نگیرید حالم خوب است.......

- - - - - -
لینک های مرتبط:
1- رهانا //تاریخ 29-6-1389اینجا کلیک کنید
2- رهانا/تاریخ مهر 1389 اینجا کلیک کنید.



۸ نظر:

آروم گفت...

سلام و ممنون از اجازه ای که به بنده دادید
راستش به سختی باز شد اما انگار الان جمعی در خوابند و راحت میشه کامنت گذاشت
من دوست دارم وبلاگ هایی که قوی مینویسند رو بخونم تا من نیز درس قوی بودن ر ا بیاموزم
اما شرط ادب این بود که اجازه میگرفتم ازتون با تشکر

گیله مرد گفت...

سلام
شما لطف دارید خانو آروم

نرگس گفت...

متاسفم برای دربند شدگان //

ناشناس گفت...

جای تمام کسانی که در بین ما نیستند درختی بکاریم....

ناشناس گفت...

جای تمام کسانی که در بین ما نیستند درختی بکاریم....

ناشناس گفت...

این ظلم پایدار نخواهد ماند ،انشاالله که هر چه زودتر بیاند، من هم با این که اصلا ایشون رو ندیدم ،ولی از دستگیریشون خیلی دلم گرفت، به امید برگشتشون

باران از لاهیجان گفت...

نان....

مارکسیسم می گوید: رفیق، نانت را خودت بخور،

حرفت را من می زنم.

فاشیسم می گوید: رفیق نانت را من می خورم،

حرفت را هم من می زنم

و تو فقط برای من کف بزن.

اسلام حقیقی می گوید: نانت را خودت بخور،

حرفت را هم خودت بزن

و من فقط برای اینم که تو به این حق برسی.


اسلام دروغین می گوید: تو نانت را بیاور به ما بده

و ما قسمتی از آن را جلوی تو می اندازیم،

اماّ آن حرفی را که ما می گوییم بزن.

((دکتر شریعتی))


- برا جامعه ام متاسفم

باران از لاهیجان گفت...

فهمیدن و نفهمیدن


تو هرچه می خواهی باش ، اما ... آدم باش !!!

چقدر نشنیدن ها و نشناختن ها و نفهمیدن ها است كه به این مردم،

آسایش و خوشبختی بخشیده است !!!


مگر نمی دانی بزرگ ترین دشمن آدمی فهم اوست؟

پس تا می توانی خر باش تا خوش باشی.


امروز گرسنگی فكر ، از گرسنگی نان فاجعه انگیزتر است .

برای خوشبخت بودن ، به هیچ چیز نیاز نیست جز به نفهمیدن !