۱۳۸۹ شهریور ۲۹, دوشنبه

گیله پسر /بحر طویلی از یک دوست

چندی پیش به دوستی گفتم: می خواهم برای همیشه بلاگ گیله مرد را تعطیل کنم . ناراحت شد و تشویق کرد بمانم و با نوشتن بحر طویل روزگار ما، اعلام کردم که خواهم ماند. این دوست خوش ذوق در جواب آن بحر طویل نوشته ی حاضر را برایم فرستاد . اینجا می گذارم بخوانید:
چنانچه بحر طویل قبلی را نخوانده اید اینجا کلیک کنید تا ابتدا ان را بخوانید

تاکه نوشتم که مرا قصد بود تا بروم زار زدی هم که بگفتی تو بمان باز بماندم، تو نوشتی:

خوشم آمد که دگر عهد نمودی نکنی قهر و بمانی به همینجا که کنی شاد مرا و دگران را و نویسی توبسی شیک از آن بنده و این "ابن بشر" آدم و حوای گنهکار و زنی پنبه ی هرمش تقی و مش حسن آقا، از آن کوچه ی پایین، تو گفتی که دگر از بد و زشتی خبری نیست ولی حیف ......

مگر جامعه آرام و روان است ؟ نکند عینک خوشبینی خریدی زدی برچشم، خدارا نکند بد شوی و هم که تو جو گیر شوی خوش بُوَدم تو به همان اسم و نشان هم که بمانی ، به هر حال چه خوب است تو هستی و بمانی به همینجا و نویسی ز بهشتی که همه خیر و پراز اغذیه و اشربه ی ناب و پری روی بهشتی، تو بمان و بنویس از همه درد والم و مردم بدکار که مستند و کنند خود به کمی حرف خلاصی !

به همان جوهرکم رنگ و همان کاغذ و هم آن قلم و ذهن پریشان، که در کس نتوان دید و امانت به تو داده است خداوند، نویس، نیک بدان حق ندهند مفت به کس،باش و بمان تا به روز سهمیه بندی که دهندت دو سه تا سهمیه ی کاغذ و هم دفتر و اندک سخن سهمیه بندی!!

دگر از غصه وغم هیچ نگویم که دلت پر شده، کافی است در این خانه و من نیز گذشتم، بگو از خوشی و هیچ میازار دلت را و بمان شاد و سلامت، مرا نیز ببخش نیک بدانم که تو را از خوشی گفتن، چه دشوار و بسی سخت بود باز بدانم که تو را خنده محال است و چه دلتنگ و ملولیم و غمین ، باز بپرسیم زهمان خالق یکتا که چه چگونه است کسانی بشوند شاد و بسی قهقه و شادی کنند، ما نتوانیم و ندانیم و توان گشت فراری و به سرگیجه اسیریم و دگرآه نداریم که سودا بکنیم وای دگر حال نمانده است کمی قال کنیم....

الغرض؛

گیله پسر باز بمان، خوب بخوان، نیک بدان، شادی و هم هستی و آواز بکن تجربه در دور سراسر همه باطل، دگرزندگی خود بکن وهیچ نگو ان حسن آقا و فلانی چه کنند و چه بکردند، بدانم که تو را نیست میسر، که تو باشی همه شب تا به سحر منتظر و نیک نویسی که بخوانند وبدانند و بمانند در این خاک سراسر....

۶ نظر:

باران از لاهیجان گفت...

زندگی یک بوم نقاشی است که در آن از پاک کردن خبری نیست
پس زندگی را به تمامی زندگی زندگی کن
در دنیا زندگی کن بی آنکه جزیی از آن باشی
همچون نیلوفری باش در آب
زندگی در آب بدون تماس با آب
زندگی به موسیقی وابسته تر است تا به ریاضیات
ریاضیات وابسته به ذهن است و زندگی در ضربان قلب ابراز وجود می کند
زندگی سخت ساده است
حظ کن وارد بازی شو چه چیز را از دست می دهی؟
با دستهای تهی آمده ایم و با دستهای تهی خواهیم رفت
نه
چیزی نیست که از دست بدهیم
فرصتی بسیار کوتاه به ما داده اند تا سرزنده باشیم
تا ترانه ای زیبا بخوانیم
و فرت به پایان خواهد رسید
آری این گونه است که هر لحظه غنیمتی است


موفق باشید

باران از لاهیجان گفت...

دلم برای خدا تنگ است.
دلم برای جنگ‌های لوله خودکاری
دلم برای شیطنت‌های کودکی
و ایستادن‌های مکرر
پشت در دفتر
دلم برای معلم‌هایی که عاشقانه
آزردنم
وعشق‌هایی که بی‌بهانه آزردم‌شان
و از همه بیشتر
دلم برای خدا تنگ شده است.

من هر روز در تلاشم تا
خاطرم بماند،
و تو هر شب دعا می‌کنی
که فراموش کنی!
خاطرات‌مان، چه بلاتکلیف‌اند!!!

برای اثبات بهترین بودنت،
چند رای باید خرید
تا انتخابات قلب تو
عادلانه برگزار شود؟!!

دیر زمانی است که سکوت کرده‌ای!
عاشق توفان پس از این آرامشم.
چیزی بنویس!
حرفی بزن!
این بار نپرس،
تو بگو «چه خبر؟!»

patuk گفت...

درود تي وستي و تي رفقِ وستي .

گيلك بمنيد !

محبوبه گفت...

سلام آرش عزیز
من دوست نیوشا جان هستم. دستت دردنکنه که شعر به این قشنگی برای این دوست گلمون نوشتی. واقعا قدر این خواهر نازنینت رو بدون. خیلی ماهه....بازم ممنون

هستی گفت...

موفق باشید دست مریزاد

saw گفت...

سلام
راجع به تعطیل کردن گیله مرد نظری داشتم
اگه شما بتونی یه سایت کوچولو راه بندازی بهتره
مثلا یه صفحه مخصوص شعرهاتون
یه صفحه ورزشی
یه صفحه دل نوشته و ...
جاهایی هستن که فضای سایت رایگان در اختیار میذارن
یه سرم به ما یزن به کمکتون نیاز دارم